تادیه
معنی کلمه تادیه در فرهنگ معین
معنی کلمه تادیه در فرهنگ عمید
۲. پرداختن پول یا وام.
معنی کلمه تادیه در فرهنگ فارسی
۱- ( مصدر ) گزاردن پرداختن . ۲- ( اسم ) پرداخت .
جملاتی از کاربرد کلمه تادیه
ژان ایو تادیه، استاد ادبیات فرانسه سوربن پاریس و نویسنده کتاب حجیم و دوجلدی زندگینامه مارسل پروست، از پدر این نویسنده به عنوان «جغرافیدان همهگیریها» نام برده که «مسیرهای جدید همهگیریهای بزرگ را ردیابی و ترسیم میکرد».
شاگرد هوس نداند این معنی را در دانش این واقعه اُستادیهاست
شاگردی تو مایه استادیهاست شادم به غمت که در غمت شادیهاست
و امیرک بیهقی برسید و حالها بشرح بازنمود. و دل امیر با وی گران کرده بودند، که خواجه بزرگ با وی بد بود از جهت بو عبد اللّه پارسی چاکرش، که امیرک رفته بود از جهت فروگرفتن عبد اللّه ببلخ و صاحب بریدی بروزگار محنت خواجه؛ و خواجه همه روز فرصت میجست، ازین سفر که ببخارا رفته بود از وی صورتها نگاشت و استادیها کرد تا صاحب بریدی بلخ از وی بازستدند و بوالقاسم حاتمک را دادند، و امیرک را سلطان قوی دل کرد که «شغل بزرگتر فرماییم و از تو ما را خیانتی ظاهر نشده است»، چه از سلطان کریمتر و شرمگینتر آدمی نتواند بود و بیارم احوال وی پس ازین.
و محمودیان تا بدان جای حیله ساختند که زنی بود حسن مهران را سخت خردمند و کار دیده بنشابور، دختر بو الفضل بستی و از حسن بمانده بمرگش و هرچند بسیار محتشمان او را بخواسته بودند او شوی ناکرده ؛ و این زن مادرخوانده کنیزکی بود که همه حرمسرای غازی او داشت و آنجا آمد و شد داشت. و این زن خطّ نیکو داشت و پارسی سخت نیکو نبشتی. کسان فراکردند، چنانکه کسی بجای نیاورد تا از روی نصیحت وی را بفریفتند و گفتند «مسکین غازی را امیر فروخواهد گرفت و نزدیک آمده است و فلان شب خواهد بود» این زن بیامد و با این کنیزک بگفت. و کنیزک آمد و با غازی بگفت و سخت ترسانیدش و گفت: تدبیر کار خود بساز که گشادهای، تا چون اریارق ناگاه نگیرندت. غازی سخت دلمشغول شد و کنیزک را گفت: این حرّه را بخوان تا بهتر اندیشه دارد، و بحقّ او رسم، اگر این حادثه درگذرد. کنیزک او را بخواند، جواب داد که «نتواند آمد که بترسد، امّا آنچه رود، برقعت بازنماید، تو نبشته خواندن دانی، با سالار میگویی»، کنیزک گفت: سخت نیکو آمد. و رقعتها روان کردی و آنچه بشنیده بود، بازنمودی، لکن محمودیان درین کار استادیها میکردند، این زن چگونه بجای توانستی آورد؟ تا قضا کار خود بکرد. و نماز دیگر روز دوشنبه نهم ماه ربیع الاخر سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه این زن را گفتند: «فردا چون غازی بدرگاه آید، او را فروخواهند گرفت» و این کار بساختند و نشانها بدادند. زن در حال رقعتی نبشت و حال بازنمود و کنیزک با غازی بگفت، و آتش در غازی افتاد، که کسان دیگر او را بترسانیده بودند، در ساعت فرمود پوشیده، چنانکه سعید صرّاف کدخدایش و دیگر بیرونیان خبر نداشتند، تا اسبان را نعل بستند، و نماز شام بود، و چنان نمود که سلطان او را بمهمّی جایی فرستد امشب، تا خبر بیرون نیفتد . و خزانه بگشادند، هرچه اخفّ بود از جواهر و زروسیم و جامه بغلامان داد تا برداشتند. و پس از نماز خفتن وی برنشست و این کنیزک را با کنیزکی چهار دیگر برنشاندند و بایستاد تا غلامان بجمله برنشستند و استران سبک بار کردند و همچنان جمّازگان- و در سرای ارسلان جاذب در یک کران بلخ میبود سخت دور از سرای سلطان - براند و بر سر دو راه آمد یکی سوی خراسان یکی سوی ماوراء- النّهر، چون متحیّری بماند، بایستاد و گفت: بکدام جانب رویم که من جانرا جستهام؟