بشنج

معنی کلمه بشنج در لغت نامه دهخدا

بشنج. [ ب َ ش َ ] ( اِ ) تابش و طراوت رخسار و آبرو. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از جهانگیری ) ( انجمن آرا ). طراوت رخسار و آب روی. ( از آنندراج ). تابش روی باشد. ( سروری ). طراوت رخسار و آب رو. ( رشیدی ) ( مؤید الفضلاء ) ( فرهنگ نظام ). تاب روی. ( شرفنامه منیری ). آب و رنگ رخسار.تر و تازگی رخسار. || از ابزارهای نساجی است. ( شعوری ج 1 ورق 154 و 201 ). رجوع به بشنجه شود.
بشنج. [ ب َ/ ب ِ ش َ ] ( اِ ) پشنج. پشنگ. بشنگ بمعنی پاشیدن از مصدر پشنجیدن از ریشه تیک «اسفا 1:1 ص 302». ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). ظاهراً اسم مصدر بشنجیدن است و برای پاشیدن آهار استعمال شود. ( فرهنگ نظام ).
- یک بشنگ آب ؛ مقدار آب که یک بار با دست پاشیده شود.
|| خشکی که بر روی آدمی افتد و بعربی کلف خوانند. ( برهان ) ( سروری ). کلف و خشکی که بر روی آدمی افتد. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سیاهیی که بر رو ظاهر شود و بتازی کلف گویند. ( رشیدی ) ( شعوری ج 1 ورق 154-201 ). لکه روی چهره و بدن.

معنی کلمه بشنج در فرهنگ معین

(بَ شَ ) ( اِ. ) ۱ - طراوت رخسار. ۲ - آبرو.
(بِ شَ ) ( اِ. ) نک بِسَنج .

معنی کلمه بشنج در فرهنگ عمید

لکه ای که در پوست چهرۀ انسان پیدا شود، کک مک، کلف.
۱. آبرو.
۲. طراوت، تابش رخسار.

معنی کلمه بشنج در ویکی واژه

نک بِسَن
طراوت رخسار.
آبرو.

جملاتی از کاربرد کلمه بشنج

باید که اگر در صحرا بود از چشم خلق دور شود و اگر تواند در پس دیواری شود و عورت پیش از نشستن برهنه نکند و روی سوی آفتاب و ماه نکند و قبله را پس پشت نکند و روی فراقبله نکند مگر در بنایی باشد که آن روا بود، ولکن اولیتر آن بود که قبله بر چپ و راست بود و جایی که مردمان آنجا گرد آیند حدث نکند و در آب ایستاده بول نکند و در زیر درخت میوه دار حدث نکند و در هیچ سوراخ حدث و بول نکند و در زمین سخت و در برابر باد بول نکند تا بشنج به وی بازنیاید و بر پای ایستاده بول نکند الا به عذری، و در نشستن اعتماد بر پای چپ کند و جایی که آنجا وضو و غسل کنند، بول نکند چون در طهارت جای شود پای چپ در پیش نهد و چون بیرون آید پای راست، و هیچ چیز که نام خدای تعالی بر وی نبشته بود با خود ندارد و سر برهنه به قضای حاجت نشود و چون در شود بگوید، «اعوذبالله من الرجس النجس الخبیث المخبث، من الشیطان الرجیم» و چون بیرون آید بگوید، «الحمدلله الذی اذهب عنی ما یوذینی و ابقی علی ما ینفعنی».
باید که سه کلوخ یا سه سنگ راست کرده باشد پیش از قضای حاجت، چون فارغ شود به دست چپ بگیرد و بر جایی نهد که پلید نباشد، آنگاه می راند تا به موضع نجاست و آنجا می گرداند و نجاست می رباید چنان که فراتر نبرد نجاست را، این چنین سه سنگ به کار دارد و اگر پاک نشود دو دیگر به کار دارد تا طاق بود آنگاه سنگی بزرگتر به دست راست بگیرد و قضیب به دست چپ بگیرد و بر آن سنگ فراز آورد سه بار یا به دیواری فراز آورد به سه جای و دست چپ جنباند نه دست راست؛ و اگربدین قناعت کند کفایت کند، لیکن اولیتر آن بود که جمع کند میان آب و سنگ و چون آب به کار خواهد داشت از این جای برخیزد و جای دیگر شود که آب بر وی نبشنجد و به دست راست آب می ریزد و به دست چپ می مالد به کف دست، چنان که بداند که هیچ اثر نماند چون دانست که آب بسیار نریزد و نیرو نکند تا آب به باطن رسد، ولیکن به وقت استنجا خویشتن سست فروگذارد و هرچه بدین مقدار آب به وی نرسد آن از باطن است و آنرا حکم نجاست نیست تا وسوسه را به خود راه ندهد و همچنین در استبرا سه بار دست به زیر قضیب فرو آورد و سه بار بیفشاند و سه گام فرا رود و سه بار تنحنح کند و بسیش از این خویشتن را رنجه ندارد که وسواس به وی راه یابد اگر این کرده باشد و هر زمان می پندارد که از استنجا تری پدید آمد، آب بر ازار پای ریزد تا گوید از آن است و رسول (ص) بدین فرموده است برای وسواس را.
سلیمان جابر رحمهم الله می گوید، «رسول را گفتم مرا چیزی بیاموز که مرا دست گیرد. گفت کار خیر حقیر مدار اگر همه آن بود که از دلو خویش آب فراکوزه کسی کنی و یا برادر مسلمان پیشانی گشاده دار و چون از پیش تو برخیزد غیبت مکن». و حق تعالی به موسی (ع) وحی فرستاد که هر که غیبت کرد و توبه نکرد و بمیرد، اولین کسی باشد اندر دوزخ شود و هر که توبه کرد و بمیرد بازپسین کسی باشد که اندر بهشت شود». و جابر همی گوید، «با رسول خدا اندر سفر بودیم. بر دو گور بگذشت. گفت این هر دو اندر عذابند یکی برای غیبت و یکی آن که جامه از بشنج بول نگاه نداشتی آنگاه چوبی تر به دو پاره کرد و به سر گور ایشان به زمین فرو برد و گفت تا این خشک نشود عذاب ایشان سبکتر بود».