( بسرآوردن ) بسرآوردن. [ ب ِ س َ وَ دَ] ( مص مرکب ) بپایان آوردن. بآخر رساندن : و این شداید و مکاید فراق که از زهر تلختر و از مرگ ناخوشتر است بر خود بسرآوردمی. ( سندبادنامه ص 150 ). ... نفسی میزنم آسوده و عمری بسر آرم.سعدی ( گلستان ).رجوع به سرآوردن شود.
معنی کلمه بسر آوردن در فرهنگ معین
( بسر آوردن ) ( ~. وَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - تحمل کردن . ۲ - سازگار شدن ، ساختن . ۳ - به پایان رساندن .
معنی کلمه بسر آوردن در فرهنگ فارسی
( بسر آوردن ) بپایان آوردن باخر رساندن .
معنی کلمه بسر آوردن در ویکی واژه
تحمل کردن. سازگار شدن، ساختن. به پایان رساندن.
جملاتی از کاربرد کلمه بسر آوردن
قومی گفتند: فقها و علماء اسلاماند، که زندگانی بعلم و عمل بسر آوردند، و در راه سنت و طریق حق راست رفتند. در دنیا برتر از خلق بودند بمنزلت، و در عقبی برتر باشند برتبت و درجة. و قیل: هم قوم استوت حسناتهم و سیّآتهم. در دیوان ایشان نیکی و بدی برابر آید، تا از اهل بهشت فروتر آمدند و از اهل آتش برتر.
پیر طریقت گفت: در جستن بهشت جان کندن باید، در گریختن از دوزخ ریاضت کردن باید، در جستن دوست جان بذل کردن باید، عزیز من بجفاء دوست از دوست دور بودن جفاست، در شریعت دوستی جان از دوست بسر آوردن خطاست.
دیار و مسکن ایشان کجا بود؟ پادشاه ایشان که بود؟ ربّ العزّه پیغامبر بایشان فرستاد یا نفرستاد؟ و ایشان را بچه هلاک کرد؟ ما در قرآن ذکر ایشان میخوانیم که: وَ أَصْحابَ الرَّسِّ نه قصّه ایشان بیان کرده نه احوال ایشان گفته. امیر المؤمنین (ع) گفت: یا اخا تمیم، سؤالی کردی که پیش از تو هیچکس از من این سؤال نکرده و بعد از من قصّه ایشان از هیچکس نشنوی: ایشان قومی بودند در عصر بنی اسرائیل پیش از سلیمان بن داود درخت صنوبر میپرستیدند، آن درخت که یافث بن نوح کشته بود بر شفیر چشمهای معروف. و بیرون از آن چشمه نهری بود روان، و ایشان را دوازده باره شهر بود بر شطّ آن نهر، و نام آن نهر رسّ بود در بلاد مشرق. و در آن روزگار هیچ نهر عظیمتر و بزرگتر از آن نهر نبود و نه هیچ شهر آبادانتر از آن شهرهای ایشان. و مهینه آن شهرها مدینهای بود نام آن اسفندآباد و پادشاه ایشان از نژاد نمرود بن کنعان بود، و در آن مدینه مسکن داشت، و آن درخت صنوبر در آن مدینه بود، و ایشان تخم آن درخت بردند بآن دوازده باره شهر تا در هر شهری درختی صنوبر برآمد و ببالید، و اهل آن شهر آن را معبود خود ساختند و آن چشمه که در زیر صنوبر اصل بود. هیچکس را دستوری نبود که از آن آب خوردی یا برگرفتی، که میگفتند: هی حیاة آلهتنا فلا ینبغی لاحد ان ینقص من حیاتها. پس مردمان و چهارپایان آب که میخوردند از آن نهر رس میخوردند و رسم و آئین ایشان بود در هر ماهی اهل هر شهری گرد آن درخت صنوبر خویش برآمدن، و آن را بزیور و جامههای الوان بیاراستن، و قربانها کردن، و آتشی عظیم افروختن، و آن قربانی بر آن آتش نهادن، تا دخان و قتار آن بالا گرفتی چندان که در آن تاریکی دود دیدههای ایشان از آسمان محجوب بگشتید. ایشان آن ساعت بسجود درافتادندید، و تضرّع و زاری فرا درخت کردندید تا از میان آن درخت شیطان آواز دادی که: انّی قد رضیت عنکم فطیبوا نفسا و قرّوا عینا. ایشان چون آواز شیطان بگوش ایشان رسیدی سر برداشتندی شادان و نازان، و یک شبانروز بطرب و نشاط و خمر خوردن بسر آوردندید، یعنی که معبود ما از ما راضی است. برین صفت روزگار دراز بسر آوردند، تا کفر و شرک ایشان بغایت رسید و تمرّد و طغیان ایشان بالا گرفت.
ایام گل ار بی مل خواهی بسر آوردن رسمی بود این محدث از خود بدر آوردن
ای جبرئیل ترا از غم و اندوه خود میپرسم اندوه من همه برای امّت است، مشتی درویشان و بیچارگان که در متابعت ما کمر وفاداری بر میان بستند حلقه بندگی شرع در گوش فرمان برداری کردند دین اسلام و ملت شریعت بپای داشتند و بجان و دل پذیرفتند و بدوستی ما و امید شفاعت ما روز بسر آوردند، گویی سرانجام کار ایشان بچه رسد و فردا با ایشان چه کنند؟ جبرئیل گفتا، ابشر یا حبیب اللَّه فان اللَّه عز و جل یقول قد حرّمت الجنّة علی جمیع الانبیاء و الامم حتی تدخلها انت و امتک یا محمّد.