امثله

معنی کلمه امثله در لغت نامه دهخدا

( امثلة ) امثلة. [ اَ ث ِ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ مثال. رجوع به امثله شود. || نام کتاب معروفی که مبتدیان در مدارس قدیم می خواندند.
امثله. [ اَ ث ِ ل َ / ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِمثال. فرمانها. ( فرهنگ فارسی معین ) : مناشیر تقدیر بموافقت تدابیر او مُوَقَّع و امثله قضا برموجب رضای او موشح. ( سندبادنامه ). امثله توقیعات او در اقطار جهان چون سوائر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بر قاعده معهود مناشیرو امثله و مخاطبات بتازی نویسند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). پسر را پیش خواند و به اطراف و اقطار ممالک خراسان و غزنین و زابلستان به استدعاء لشکر امثله روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). فرمان شد تا او سرو سرورکتاب باشد و وزیر ایشان و... امثله و مناشیر او نویسد و سواد کند. ( جهانگشای جوینی ). || مانندها. || داستانها. ( فرهنگ فارسی معین ).
- امثله شرعیه ؛ مسایل دینی. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه امثله در فرهنگ معین

(اَ ثِ لِ ) [ ع . امثلة ] ( اِ. ) جِ مثال ، ۱ - فرمان ها. ۲ - مانندها.

معنی کلمه امثله در فرهنگ عمید

= مثال

معنی کلمه امثله در فرهنگ فارسی

جمع مثال
(اسم ) جمع مثال ۱ - فرمانها.۲ - مانندها ۳ - داستانها. یا امثل. شرعیه . مسایل دینی
جمع مثال

معنی کلمه امثله در ویکی واژه

امثلة
جِ مثال ؛
فرمان‌ها.
مانندها.

جملاتی از کاربرد کلمه امثله

و قومی که در مرتبه از ایشان فروتر باشند، و بر تصورات وهمی قادر نه، بر صور خیالی قناعت نمایند و مبدأ و معاد را به امثله جسمانی تخیل کنند، و اوضاع و لواحق جسمانی را ازان سلب واجب دانند، و به معرفت دو طبقه اول اعتراف کنند، و این طایفه اهل تسلیم باشند. و قاصر نظرانی که دون ایشان باشند در مرتبه بر مثالهای بعیدتر اقتصار کنند، و به بعضی احکام جسمانیات تمسک نمایند و ایشان مستضعفان باشند. و یمکن که اگر، هم بر این نسق، مراتب رعایت کنند نوبت به مرتبه صورت پرستان رسد.
بنا براین رد کردن قول این طایفه با حمل کردن بر فساد عقیده، بی اطلاع پسندیده نیست و نیز بیشتر کلام این قوم مرموز است و لارَدَّ عَلی الرَمْزِ و از قبیل این که مثال می‌آورند از جهت وحدت و کثرت به موج و بحر و شمس و ظلال و واحد و اعداد و حروف و مداد و شجر و نواه و شمع و مرایا. و امثال این مقالات مشهور و ظاهر این عبارات موجب وقوع در ورطهٔ تمثیل و تشبیه و حلول و اتحاد است. أَعَاذَنَا اللّهُ وإیّاکُمْو سائِرَ المُؤْمنینَ آنچه از این امثله ظاهر می‌شود که خدا همه چیزی شده و یک ذات است که به صورت مختلفه مصور می‌شود.
شاه چون این فصول و مقدمات بشنید و جرات جنان و عذوبت بیان او بدید و استقلال او در درجت شریف و رتبت منیف، منصب ملک و دولت را معلوم شد، تبجح و ابتهاج نمود و امثله و نمودارات و رموز و اشارات او پسندیده داشت و باری تعالی را سجده حمد و شکر گزارد و صدقات و صلات به مستحقان رسانید و به ایفای نذور و نوافل قیام کرد و سندباد را به لباس اختصاص و تشریف، مشرف گردانید و مساعی حمیده او را که در ابواب تعلیم و تلقین شاهزاده نموده بود، به انعام و اکرام مقابله کرد و تقریب و ترحیب ارزانی داشت و گفت: توزیع فکر و تقسیم خاطر که ما را از جهت این فرزند می بود، تا این غایت به برکت صحبت و یمن نصیحت سندباد، آن شواغل زایل و آن عوایق باطل گشت و سکون و فراغ هرچه زیباتر روی نمود و فرزند من به وساطت اکتساب علم و تحصیل حکمت، مستقل سریر مملکت و مستعد تاج و دولت گشت.
«وَوَجَدَکَ ضالاً فَهَدی» این باشد. دریغا «إنَّکَ لَفی ضَلالِکَ القَدیمِ» خود بگمراهی ایشان چگونه گواهی میدهد! اما باید که دانی که تابع در حکم متبوع نباشد یعنی قطره‬ای در دریا، خود را دریا تواند خواندن. اگر گویی: قطره‬ای، دیگر باشد راست بود؛ و اگر گویی: قطره‬ای از دریاست، هم راست بود؛ و اگر گویی: از دریا فرا دید آید هم راست باشد. اما معین نتوان کردن که مقصود ما چیست، اما اگر کسی خواهد که بداند جان بکند تا بدست آرد و این کلمات جزدر کسوتی مجمل نتوان گفتن، و بیان مجمل مفصل از امثله‬ای چند شود که مقلوبباشد بطلسمات هندسی.
و حکیم همچنین گاه قیاسات برهانی استعمال کند و گاه بر اقناعیات قناعت نماید و گاه به شعریات و مخیلات تمسک کند، تا ارشاد هر کسی به قدر بصیرت او کرده باشد. و چون معتقدات قوم، هر چند در سلک توجه به کمال منخرط باشد اما در صورت و وضع مختلف، پس مادام که به فاضل اول که مدبر مدینه فضلا باشد اقتدا کنند میان ایشان تعصب و تعاند نبود و اگرچه در ملت و مذهب مختلف نمایند، بلکه اختلاف ملل و مذاهب، که نزدیک ایشان از اختلاف رسوم خیالات و امثله حادث شده است که قالب همه یک مطلوب است، به منزلت اختلاف مطعومات و ملبوساتی بود که به جنس و لون مختلف باشند، و غایت از همه یک نوع منفعت.
مدت عمر پادشاه در کمال امنیت و مزید معالی و بسطت هزار سال باد. مناشیر تقدیر به موافقت تدبیر او موقع و امثله قضا بر موجب رضای او موشح به رای انور ملک پرور عدل گستر که آفتاب در جنب او چون سایه تیر نماید و ماه با عزم او چون سها خیره بماند.
ما هر چه بگوئیم مثال است و تو طفلی شرحی به از این از پی این امثله داریم
پس گوییم که اختلاف (اندر) میان مردمان اندر قدیمی و محدثی عالم رونده است (و) چو دو تن یک چیز را به دو صفت متضاد بگویند ناچاره یکی از ایشان دروغ زن (باشد.) و حد راست گفتن آن است که مر چیز را به صفت او گویی و حد دروغ گفتن بر عکس آن است، چنانکه مر چیز را جز به صفت او گویی. (و حق) اعتقادی است که چو مر او را به قول بگذاری، آن قول راست باشد و باطل بر عکس ان است و آن اعتقادی باشد که چو مر او را به قول (بگذاری،) آن قول دروغ باشد. و خلق به جملگی اندر قول و اعتقاد به میان (راست) و حق و دروغ و باطل (به دو) فرقت شده اند و راست گویان و محققان را نام مومنان است و دروغ زنان و مبطلان را نام کافران است، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو البطل) ، و دیگر جای همی گوید (،قوله) : (ذلک بان الذین کفروا اتبعوا البطل و ان الذین امنوا اتبعوا الحق من ربهم کذلک یصرب الله للناس امثلهم). و اندر سلب صفتی (از چیزی) که ایجاب حدث باشد مر او را، چنانکه درست کنیم که عالم قدیم نیست ثابت شود که محدث است. و اندر سلب قدیم از او ایجاب حدث باشد مر او را، و چو درست کنیم که محدث است قدیمی را از او نفی کرده باشیم. و خواهیم که اندر این قول به هر دو روی ثابت کنیم که عالم محدث است. و بدانچه از این معنی گوییم صلاح دین حق جوییم، از بهر آنکه اندر اثبات حدث عالم قوت توحید و ضعف تعطیل است و اندر توحید صلاح است و اندر تعطیل فساد است. و الله الموفق و المعین.
از امثله و الفیه و صرف و عوامل گردیده به تحصیل درم اصل رسائل
الدهر انزلنی حتی قرنت الی غوغاء امثلهم عثمان فی المثل