جزدر

معنی کلمه جزدر در لغت نامه دهخدا

جزدر. [ ج ِ دَ ] ( اِ ) همان جَزدَر است. رجوع به این کلمه شود.
جزدر. [ ج َ دَ ] ( اِ ) بمعنی جِز است که دنبه برشته کرده باشد. ( آنندراج ) ( از برهان ). چیزی که از پیه و دنبه بعد گداختن ماند. ( شرفنامه منیری ). پیه یا دنبه برشته که در آشها کنند. ( فرهنگ نظام ). جِزدَر. جَزدَرَه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جُزدَرَه. ( ناظم الاطباء ). چژدر. ( شرفنامه منیری ). در تداول اهالی خراسان جِزغالَه یا جیزغَلَه گویند.

معنی کلمه جزدر در فرهنگ معین

(جَ دَ ) (اِ. ) = جزدره : دنبة برشته کرده .

معنی کلمه جزدر در فرهنگ عمید

=جزغاله

معنی کلمه جزدر در ویکی واژه

جزدره: دنبة برشته کرده.

جملاتی از کاربرد کلمه جزدر

ندیدی هیچ جز اندوه و جزدرد نرفتی یک زمان نزدیک یک مرد
ترا زمن همه جز بندگی نمودن نیست مرا ز تو همه جزدرد و رنج وخواری نه
جزدر میکده عشق که دایم باز است هر دری هست گهی باز و گهی مسدود است
نباشد هیچ جزدر حق نهادم میان عاشقان دادی بدادم
که ذات او بود دریا و موجودات امواجش ولی گرنیک بینی نیست موجودی بجزدریا
پدر من نورالدین منور گفت کی از خواجه بوالفتح شنیدم کی روزی شیخ بوسعید بر دکان مشهد مجلس می‌گفت، در میان سخن گفت نسیمی می‌وزد از خلد برین، و آن جزدر قدم درویشان نیست و به سخنی مشغول شد. دیگر بار گفت نسیمی می‌وزد و آن جز در قدم درویشان نتواند بود. سدیگر بار گفت. خواجه حسن مؤدب و عبدالکریم برخاستند. دانستند کی درویشان می‌رسند قصد کردند تا بسر دیه روند، شیخ اشارت کرد بسوی راست، ایشان بر اشارت شیخ رفتند. درویشان می‌آمدند از سوی شهر مرو، چون جمع ایشان را بدیدند معانقه کردند و باز گشتند چون به خدمت شیخ آمدند گفت پای افزار ایشان بیارید حسن پای افراز ایشان بخدمت شیخ آورد شیخ بستد و بر زبر سر خودبداشت و گفت:
حسد را ریشه نتوان یافت جزدر طینت ظالم سر دنباله دایم در دل تیر است پیکان را