اقفال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قُفل. ( منتهی الارب ). ج ِ قفل ، درفش و نشان و کلیدانه. ( ترجمان علامه جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) ( آنندراج ). اقفال. [ اِ ] ( ع مص ) گماشتن بر کسی نگاه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || فراهم آوردن کسی را بر کاری. || قافله گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || قفل کردن در را. || خشک کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بازداشتن لشکر را از رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
معنی کلمه اقفال در فرهنگ معین
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . )قفل کردن . ۲ - (مص ل . ) حرکت کردن .
معنی کلمه اقفال در فرهنگ عمید
= قفل
معنی کلمه اقفال در فرهنگ فارسی
جمع قفل، قفل کردن، قفل نهادن به در، بستن در ، بازگردانیدن، بازگشت دادن ۱ - ( مصدر ) بند زدن قفل نهادن در بستن . ۲ - حرکت کردن برداشتن . گماشتن بر کسی نگاه را یا فراهم آوردن کسی را بر کاری .
معنی کلمه اقفال در ویکی واژه
قفل کردن. حرکت کردن.
جملاتی از کاربرد کلمه اقفال
قیل له زدنا قال: هوالعارف و هو المعروف. قال الواسطی: تعرف الی العامة افعاله فقال: افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت، الی آخره، و تعرف الی الخاصة بصفاته فقال: افلا یتد برون القرآن ام علی قلوب اقفالها. و تعرف الی نبینا محمد بنفسه فقال: الم ترالی ربک الآیة.
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ، فیعرفوا ما لهم و علیهم، أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها قیل «ام» بمعنی بل و اضاف الاقفال الی القلب لانها لیست من حدید و انما هی طبع و ختم و رین او غشاء و غلاف مما وصف قلوب الکفار به فذلک اقفال القلوب و قیل هذا جواب لهم حین قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ قُلُوبُنا غُلْفٌ.
نگشادی اگر نه نام تو بود زان جمال مصور آن اقفال
تعال یا مدد العیش و السرور تعال تعال یا فرج الهم فاتح الاقفال
محتسب، بسته در میکده ها؛ زده بر هر در از آهن اقفال