[ویکی الکتاب] معنی أَفْنَانٍ: شاخه ها ریشه کلمه: فنن (۱ بار) «أَفْنَان» جمع «فَنَن» (بر وزن قلم) در اصل به معنای شاخه های تازه و پر برگ است; و گاه به معنای «نوع» نیز به کار می رود. در آیه مورد بحث، در هر یک از این دو معنا ممکن است استعمال شده باشد. در صورت اول: اشاره به شاخه های با طراوت درختان بهشتی است. بر عکس درختان دنیا که دارای شاخه های پیر و جوان و خشکیده هستند. و در صورت دوم: اشاره به تنوع نعمت های بهشت و انواع مواهب آن است; بنابراین استعمال در هر دو معنا نیز بی مانع است. این احتمال نیز وجود دارد که درختان بهشتی به گونه ای هستند که در یک درخت، شاخه های مختلفی است و بر هر شاخه نوعی از میوه ها. (بروزن فرس) شاخه درخت طبرسی شاخه سبزبرگ و اقرب شاخه راست گفته...جمع آن افنان است . «ذَواتا اَفْنانٍ» وصف «جَنَّتانِ» است یعنی آن دو بهشت دارای شاخه هاست ممکن است «اَفْنان» جمع فن باشد که به معنی نوع است یعنی آن دو بهشت دارای انواع نعمتهااند این کلمه یکبار بیشتر در قرآن نیامده است.
معنی کلمه افنان در ویکی واژه
جِ فنن ؛ شاخهها.
جملاتی از کاربرد کلمه افنان
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بایّ نعمة من نعمه فی الجنتین، ثم وصف الجنتین، فقال ذَواتا أَفْنانٍ ای اغصان واحدها فنن و هو الغصن المستقیم طولا و قیل ذَواتا أَفْنانٍ ای الوان و انواع من الاشجار و الثمار واحدها فن یقال: هو الجنة کله افنان الاشجار متکاوسة غیر انها لا ترد شیئا. و قیل جنتان من الیاقوت الاحمر و الزبرجد الا خضر، ترابها الکافور و العنبر و حمأتها المسک الاذفر، کل بستان مسیرة مائة سنة فی وسط کل بستان دار من نور.
و اذا بدوحات الوشیخ تحن فی افنانها الغض اللّدان حمامها
ثمّ قال انس اتی رسول اللَّه (ص) بقناع علیه بسر فقرأ هذه الآیة و قوله: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» ای طیبة الثمرة فترک ذکر الثّمرة لدلالة الکلام علیها، «أَصْلُها» ای اصل هذه الشجرة، «ثابِتٌ» فی الارض «وَ فَرْعُها» اعلاها و افنانها، «فِی السَّماءِ» ای عال نحو السّماء، کذلک الایمان و القرآن ثابت راسخ فی قلب المؤمن بالمعرفة و التصدیق و الاخلاص و قراءته و تسبیحه و طاعته عالیة مرتفعة الی السّماء لیس لها حجاب حتّی تنتهی الی اللَّه عزّ و جلّ لقوله تعالی: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» الآیة..
هر دو کفت همچو دو درخت برومند گشته ز تیغ و قلم ذواتاافنان
مفسران گویند همسایهای پیش یعقوب شد، گفت ای یعقوب ترا بس شکسته و کوفته و ضعیف همی بینم و سن تو هنوز بدان نرسید که چنین ضعیف باشی، گفت: افنانی و هشمنی ما ابتلانی اللَّه به من هم یوسف، اندوه یوسف و غم فراق وی مرا پیر کرد و شکسته، فاوحی اللَّه الیه: یا یعقوب أ تشکو الی خلقی؟ فقال یا ربّ خطیئة اخطأتها فاغفرها لی، فقال فانی قد غفرتها لک فکان بعد ذلک اذا سئل قال: «َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ» و روی انّه قال عزّ و جلّ و عزّتی لا اکشف ما بک حتّی تدعونی فقال عند ذلک انّما اشکوا بثّی و حزنی الی اللَّه، فاوحی اللَّه الیه و عزّتی لو کانا میّتین لأخرجتهما لک حتّی تنظر الیهما و انّما وجدت علیکم انّکم ذبحتم شاة فقام ببابکم مسکین فلم تطعموه منها شیئا و انّ احبّ عبادی الی الانبیاء، ثمّ المساکین، فاصنع طعاما و ادع علیه المساکین، فصنع طعاما. ثمّ قال من کان صائما فلیفطر اللّیلة عند آل یعقوب.
ملکزاده گفت : شنیدم که شیری بود به کمآزاری و پرهیزگاری از جملهٔ سباع وضواری متمیّز و از تعرّضِ ضعافِ حیوانات متحرّز و بر همه ملک و فرمانده، در بیشهٔ متوطّن که گفتی پیوندِ درختانِ او از شاخسارِ دوحهٔ طوبی کردهاند و چاشنیِ فواکهِ آن از جویِ عسل در فردوسِ اعلی داده، مرغان بر پنجرهٔ اغصانش چون نسر و دجاج بر کنگرهٔ این کاخِ زمرّدین از کمان گروههٔ آفات فارغ نشسته، آهوان در مراتعِ سبزهزارش چون جدی و حمل بر فرازِ این مرغزارِ نیلوفری از گشادِ خدنگِ حوادث ایمن چریده، کس از مقاطفِ اشجارش به قواصی و دوانی نرسیده ، روزگار از مجانیِ ثمارش دستِ تعرّضِ جانی بریده ، نخل و اعناب چون کواعبِ اتراب بر مهرِ بکارتِ خویش مانده ، نار پستانِ و سیبِ زنخدانش را جز آفتاب و ماهتاب از روزن مشبّکهٔ افنان ملاحظت نکرده ، پسته لبانِ بادام چشمش را جز شمال و صبا گوشهٔ تتقِ اوراق برنداشته ، دندانِ طامعان به لبِ ترنج و غبغبِ نارنجِ او نارسیده ، دستِ متناولان از چهرهٔ آبی و عارضِ تفاحش شفتالویی نربوده ، عنّابش عنایی ندیده و عتابی نشنیده .
وَ دانِیَةً منصوب عطفا علی قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها ای قربت اشجار الجنّة منهم حتّی صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا ای ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها علی الحال الّتی هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّی. الیهم. قال مجاهد: ارضی ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
و نیز گوئیم چهار کلیمه شهاده دلیل است بر چهار جوی بهشت که اندر قرآن یاد کرده است اینجا همیگوید قوله تعالی:و لمن خاف مقام ربه جنتان همیگوید آنرا که از خدای خویش بترسد دو بهشت است و بدان مر عقل و نفس را همیخواهد ذو اتا افنان همیگوید این دو بهشت است با شاخها و بدان شاخها مر ناطق و اساس و امامان حق علیهم السلام را همیخواهد فیهما عینان تجریان همیگوید اندر آن دو بهشت دو چشمه است همی رونده چشمه آب و شیر که روان شده است مر نفس و عقل را از کلیمه باری سبحانه و تعالی چنانکه شرح آن گفتیم. چون ازین دو حد روحانی پرداخت فرمود و من دونهما جنتان و گفت فرود از (آن ) دو بهشت دو بهشتست کمتر از آن و بدین دو بهشت مر ناطق و اساس را خواست مدهامتان همیگوید آن دو سبز و سبزی از دو رنگ خالص آید چون کبودی و زردی و این رنگ سبز مرکب است از دو رنگ یعنی ناطق و اساس جسمانیانند مرکب و هر که بدیشان پیوسته شود روح یابد چنانکه هر چه از نبات سبزه است روح دارد فیهما عینان نضاختان همیگوید اندرین دو بهشت دو چشمه فزاینده است و آن چشمه خمر است و چشمه عسل که روان شده است مر ناطق را و اساس را از کلیمه باری.