معنی کلمه اعدي در لغت نامه دهخدا
- اعدی عدو ؛ دشمن ترین دشمنان. دشمنتر دشمن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| بهتر دونده. ( ناظم الاطباء ). دونده تر. ( یادداشت بخط مؤلف ): و سلیک بن سلکة کان اعدی الناس حتی ان الفرس لایدرکه. ( صبح الاعشی ج 1 ص 452 ).
- امثال :
اعدی من الحیة.
اعدی من الذئب .
اعدی من السلیک .
اعدی من الشنفری .
اعدی من الظلیم . ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| ستمکارتر. ( فرهنگ فارسی معین ). || سرایت کننده تر. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
اعدی من الثؤَباء ؛ متعدی تر و سرایت کننده تر از خامیازه.
اعدی من الجرب . ( از یادداشتهای مؤلف ).
|| مخوف تر. ( ناظم الاطباء ).