آهن پاره

معنی کلمه آهن پاره در فرهنگ معین

( آهن پاره ) (هَ. رِ ) (اِمر. ) ۱ - تکه ای از آهن . ۲ - (عا. ) هر یک از قطعات ماشین مستعمل و دور انداختنی ، اتومبیل کهنه .

معنی کلمه آهن پاره در ویکی واژه

آهن‌پاره
تکه‌ای از آهن، هر یک از قطعات ماشین یا ماشین مستعمل و دور انداختنی. بالاخره با هر زحمتی بود، آهن‌پاره‌ای پیدا کردیم و سوار شدیم.
(عامیانه): هر یک از قطعات ماشین مستعمل و دور انداختنی، اتومبیل کهنه.

جملاتی از کاربرد کلمه آهن پاره

اما اگر کسی گوید: چرا صانع حکیم مر نفس را بی میانجیان جسم و حواس به کمال او نرساند؟ جواب ما مر او را آن است که گوییم: روا نباشد که صانعی که او مانند خویش چیزی پدید تواند آوردن خود پدید آمده نباشد و مبدع حق او باشد، از بهر آنکه اگر روا باشد که ازلی چیزی پدید آرد که آن ازلی باشد، پدیدآورده او یک روی محدث وز دیگر روی قدیم باشد، و این محال باشد و آنچه به گفتار و تصور اندر نیاید، وجود او محال باشد. و چو ظاهر است که از نفس همی نفس پدید آید، مانند او ظاهر شده است مر عقلا را که نفس مبدع حق نیست، بل (که) مبدع است. و هیچ صانع نه از چیزی چیزی نتواند کردن مگر مبدع حق، و آنچه نه از چیزی (چیزی) تواند کردن، مر او را به معاونت جز خویشتن حاجت نباشد و مصنوع او جز بی میانجی پدید نیاید. و آن صانع که مر او را ابداع نیست، مصنوع او بی میانجی پدید نیاید و آن میانجی که مصنوع او بدان پدید آید، مصنوع مبدع حق باشد، چنانکه هیولی اول و مفردات طبایع مبدعات مبدع حق اند، وز آن گفتند حکمای دین که هیولی مر نفس را عطاست از مبدع حق و هیولی مر حکمت علمی را پذیرنده است به میانجی نفس از عقل اول. و چو نفس مبدع حق نیست و و پدید آوردن او مر مانند خویش را اندر این عالم بر درستی این قول گواست، مصنوع او به درجه او بی میانجی که آن مصنوع مبدع (حق) بود، نرسد. و معنی این قول آن است که پدیدآورده او مر قوت او را جز به تدریج و میانجیان نتوانست پذیرفتن، از بهر آنکه ضعیف آمد چو از مبدع حق مر او را یاری نبود. و آن یاری کز مبدع حق یافت، یکی هیولی نخستین بود که مر حکمت علمی را اندر پذیرفت، و دیگر به عقل کلی بود که مر او را از بهر رسانیدن مر پدیدآورده خویش را به درجه ی کمال تایید فرستاد از حکمت علمی. بر مثال پیکانی ضعیف که وزن او نیم درم سنگ آهن باشد از پذیرفتن مر قوت مردی قوی را تا بدان قوت بر سپر آهنین بگذرد و زره و جوشن را بدرد، جز آن گاه که آن مرد به تایید عقل مر آن پیکان را به سر پاره ای چوب اندر سازد و بر دیگر سر آن چوب پرها درنشاند تا چو قوت مرد بدو برسد بپرد و بگردد و سرآهن پیش شود و قوت مرد بدان آهن اوفتد، آن گاه آن مرد (مر) آن چوب راست کرده را که بر او پرها نشانده باشد اندر زه کمان نهد که آن کمان همه قوت او را بتواند پذیرفتن تا چو چوب و شاخ کمان (مر قوت) مرد را بر زه افکند، (زه) مر آن قوت را بر سر آن چوب پاره راست کرده افکند – اعنی آن سر که به زه پوسته است – و سر چوب مر آن قوت را بر جزوهای خویش افکند راست بر میانه او تا به ترتیب همه قوت های مرد به سر آن آهن پاره ضعیف رسد که پیکان نام است (تا چو) آن قوت از راه این میانجیان بدو رسد، مر آن را بتواند پذیرفتن و به زره و جوشن و دیگر آهن ها اندر شود، و این کار از آن مرد جز به تدبیر عقل و میانجیان شایسته نیاید.
و اجسام چهارگانه اندر این شکل مستدیر معتدل محکم به ترتیب حکیمی نهاده شده است، چنانکه سخت تر جسمی که مایه موالید است و آن خاک است، به میانه عالم است و آب کز او برتر است و با او آمیزنده است، با او هم پهلو است تا نبات و حیوان از ایشان حاصل همی آید و مر نبات را سر اندر این جوهر سخت که زمین است استوار همی شود از بهر غذا کشیدن و دیگر سرش سوی این جوهر نرم که هواست همی برآید تا مر بارها و برگ های او را هوای نرم نگاه دارد و به بار آرد و اشخاص نبات و حیوان اندر این ( جوهر همی افزاید و همی بالد، و برتر از هوا آتش است که او مر آب را و خاک را گرم کند و مر نبات را سوی خویش برکشد و مر آب را به بخار ) بر انگیزد تا اندر هوا سپس (از تلخی و شوری خوش و گوارنده بباشد. و حکمت ها اندر ترکیب عالم و اجسام او بسیار است که اگر به شرح او) مشغول شویم، کتاب دراز شود وز مقصود خویش فرومانیم. پس این همه صورت ها و شکل ها و ترتیب هایی است (اندر این جسم کلی که این معانی) که ظاهر است، از این (جسم) کلی بدین شکل ها و ترتیب ها همی حاصل آید. و این احوال ما را دلیل است بر آنکه مر این جسم را بر این صورت ها صانعی (نهاده است) قادر و حکیم به قصد خویش، چنانکه مر آن پاره آهن را بدان صورت که یاد کردیم، صانعی به قصد خویش کرده است تا آن فعل از او بدان صورت قصدی (همی) بیاید. و چرا دهری مر قصد آهنگر را اندر آن پاره آهن به سبب آن فعل کز آن همی بدان صورت آید که بر اوست، منکر نشود و مر قصد آن حکیم را که مر این (جسم کلی را بدین) صورت ها بنگاشته است که چندین فعل های شگفت بدین صورت ها از آن همی بیاید، منکر شده است؟ و اگر محال باشد که آهن پاره ای از ذات خویش به صورت اره ای شود تا دندانه ها کند و مر چوبی را ببرد، محال تر آن باشد که این جسم بدین عظیمی (را) کسی (گوید) که او به ذات خویش بدین قسم ها منقسم شده است و هر یکی از آن اقسام صورتی دیگر یافته است کز هر یکی بدان صورت که یافته است کاری همی (آید) که از دیگر یاران او (آن کار) همی نیاید، بی آنکه کسی مر او را بدان قسم ها کرد و بدین صورت ها مر او را بنگاشت.
آنکه سیم خام و زر پخته داند فضل کرد آهن پاره نداند کردن و روئین فضیل
همچو بشر حافی آن آزاده مرد کو دوصد زنجیر آهن پاره کرد
چو آهن پاره پرگار غافل نیست از مرکز شود در وجد چون صاحبدلان از یاد خدا غافل
همان آهن‌گری با خاره می‌کرد همان سنگی به آهن پاره می‌کرد
جمله خیالات جهان پیش خیال او دوان مانند آهن پاره‌ها در جذبه آهن ربا