آدمی صورت

معنی کلمه آدمی صورت در ویکی واژه

آدمی‌صورت
آدم‌روی.
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفْس/ آدمی‌خوی شود ورنه همان جانور است. «سعدی»

جملاتی از کاربرد کلمه آدمی صورت

حذر نمای زدیوان آدمی صورت که قاطعان طریقند و قائدان فریق
اما سبب تحریر این رمزها و اشارت بدین رازها آن بود که جمعی غولان دیوسیرت آدمی صورت پیدا شده​اند که ضال و مُضلّند و به حرفی چند که از زبانها به گوش ایشان رسیده و به دل نفهمیده​اند اهل ایمان را گمراه می​کنند از بهر جاه و مال دنیا، شعر:
همه از راه صدق بیخبرند آدمی صورتند لیک خرند
عشق جز در آدمی صورت نگیرد زیرا که هرگز ملکی را با ملکی دیگر عشق نبوده است و نباشد و معقول در این اصل آنست که ملک را از کمال استغراق بحضرت جَلَّتْ عَظَمَتُه پروای دید غیر نبود پس او را بر غیر حق عشق نبود باز آنچه او را احتراق نیست بآتش عشق و نار شوق از آن جهت است که او در محل مشاهده حاصل است و همیشه در پرتو انوار قربست اَمِنْ از بعد و حجاب اما آدمی را بر مثل خود عشق ظاهر شود و آن دو سبب است یکی سبب جلی و دیگری خفی سبب جلی آنست که او مغلوب هواست و شهوت بر وجود او غالب است و او را بطبع مر دفع آن را بجان طالب است چنانک گرسنگی را بطعام دفع کنند و تشنگی را بآب هر آینه چون شهوت قوت گیرد هم از خود دفع باید کرد و دفع او بواسطۀ صاحب جمالی که دل را بر او میلی مفرط بود تمامتر بود و سبب خفی آنست که در صورت آدمی سریست که در بیان ما نگنجد عبارت از آن سر در عالم نبوت اینست که خَلَقَ اللّهُ آدَمَ عَلَی صوُرَتِهِ پس جان که از عالم بی نشانی او نشانست قُلِ الرّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّی. بحکم معنی خفی بههزار جان از دل قدم می‌سازد و بسوی عالم او می‌شتابد تا باشد که از ریحان عشق بوئی بیابد این معنی در تحریر و تقریر نتوان آوردن کسی سری نمیداند زبان در کش زبان درکش.
هر که عاشق نگشت در معنی آدمی صورت است و خر معنی
آدمی صورت حقست و خدا را نشناخت که نشد آدمی و صورت ما را نشناخت
هست برهان آن پری را کآدمی صورت شود ور چنین گوئی ندارد هرگز این برهان پری
و این محبت حقیقی است که اعتماد به او می شاید مثل محبت جمال و حسن، زیرا حسن و جمال به خودی خود محبوبند و ادراک آنها عین لذت است و چنین گمان نکنی که دوستی صورتهای جمیله نیست مگر از روی شهوت و قصد مجامعت و مقدمات آن، زیرا که اگر چه گاهی آدمی صورت جمیله را به این جهت محبت می دارد و لیکن خود ادراک نفس جمال نیز لذتی است روحانی که به خودی خود محبوب است و از این جهت است که آدمی محبت به سبزه، و آب روان می دارد نه به جهت اینکه سبزه را بخورد و آب را بیاشامد، یا به غیر از مجرد دیدن و تماشا حظی دیگر خواهد از آنها بردارد.
همه چون حور و آدمی صورت همه چون شیر و اژدها صولت
هر که را در خرد ندارد یاد آدمی صورتی است دیو نهاد