بی حفاظ

معنی کلمه بی حفاظ در لغت نامه دهخدا

بی حفاظ. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) بدون ستر.بدون پرده. || بی شرم. بی حیا :
در چین طره تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد.حافظ. || بی چادر و روی پوش ( زن ). ( یادداشت بخط مؤلف ). || بی عفت :
یکی بدرگ و بی حفاظ است سخت
ندانم که کشته ست چونین درخت.شمسی ( یوسف و زلیخا ).|| بی پرهیز. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه بی حفاظ در فرهنگ فارسی

بدون ستر ٠ بدون پرده ٠ یا بی شرم ٠ بی حیا ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بی حفاظ

از من سوال کرد خرد کز رکاب شاه بهر چه باز داشتی ای بی حفاظ چنگ
بدنیت و بی حفاظ، خیره کش و تیره دل نیست عجب گر کند؛ ایزدشان سنگ سار
گوییا مادر زمانه مرا کرده آن بی حفاظ نفرینم
نی که اول فضیل بود فضول رهزن و بی حفاظ همچون غول
دل برد و تن به دست بلای فراق داد آن بی حفاظ با من مسکین چه ها نکرد
در دل مرا ز مهر تو صد گنج وآنگهی هر بی حفاظ با من مسکین به کین بود
آخر ای بی حفاظ بی معنی هیچ حاصل نداشت آن دعوی
بی حفاظ و گدا و قحبه‌زنست کیسه پرداز و دزد و نقب‌زنست
چون در دلم نشست چرا ننگرد در او آن بی حفاظ دلبر و آن دل سیاه دوست
بی حفاظت چگونه دختر نعش بازماند درون ستر عفاف