آفرین گر

معنی کلمه آفرین گر در لغت نامه دهخدا

( آفرین گر ) آفرین گر. [ف َ گ َ ] ( ص مرکب ) آفرین خوان. آفرین گوی :
نهاد آن روی خون آلود بر خاک
اَبَر شاه آفرینگر، با دل پاک.( ویس و رامین ).جوان و پیر سزد آفرین گر تو که تو
بسال و بخت جوانی بعقل و دانش پیر.معزی.

معنی کلمه آفرین گر در فرهنگ عمید

( آفرین گر ) آفرین گو، آفرین خوان، ستایش کننده.

معنی کلمه آفرین گر در فرهنگ فارسی

( آفرین گر ) آفرین گوی

معنی کلمه آفرین گر در ویکی واژه

آفرینگر
(قدیم): ستایش کننده، مداح. جوان و پیر سزد آفرینگر تو چو من/ به سال و ماه جوان و به فضل دانش پیر. «امیرمعزی

جملاتی از کاربرد کلمه آفرین گر

گردد از مهر تو نفرین بر موالی آفرین گردد از کین تو مروا بر معادی مرغوا
آفرین لاهوری مشهور به شاه ‎فقیرالله از شاعران پاکستانی قرن دوازدهم قمری بود[نیازمند منبع]. وی سه مثنوی به نام راز و نیاز، انبان معرفت، ابجد فکر و تعدادی قصیده و غزل نوشته که در مجموع با عنوان کلیات آفرین گردآوری شده است. بیشتر اشعار او دینی و مذهبی هستند.
نی نی که ناگزیر بود شهر تا که من مدّاح و آفرین گر صدر مظفّرم
پارم به مکه دیدی آسوده دل چو کعبه رطب اللسان چو زمزم بر کعبه آفرین گر
با بزرگان دین قرین گردم درخور مدح و آفرین گردم
ز سر گرانیت افتاده عقده ها به دلم از آن دو ابروی نازآفرین گره بگشا
جهان آفرین گر نه یاری کند کجا بنده پرهیزگاری کند؟
به نفرین دادار جان آفرین گرفتار باد آن بد اندیش دین
باد آفریدگار جهان‌آفرین گرت کز آفریدگان تو بهین آفریده‌ای
نیایش کنان هر یکی آفرین گرفتند بر شهریار زمین
بد نباشد نیز چون من آفرین گر بردرت گرچه بیش از آفرینست از شگرفی کار تو