پی سپر کردن

معنی کلمه پی سپر کردن در لغت نامه دهخدا

پی سپر کردن. [ پ َ / پ ِ س ِ پ َک َ دَ ] ( مص مرکب ) پی سپار کردن. با پای رفتن. از روی آن گذشتن : پی سپر کردن راهی را؛ پا سپر کردن. پیمودن آنرا. رفتن بر آن. وَطء. || لگدمال کردن. پایمال کردن. پیخستن. لگدکوب کردن. پایکوب کردن.

معنی کلمه پی سپر کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر )۱-با پای رفتنپیمودن ( راهی را ). ۲- لگد مال کردن پایمال کردن .

جملاتی از کاربرد کلمه پی سپر کردن

دیو هوا نزاری دست ظفر ندارد گر نفس ره زنت را در پی سپر نداری
خورشید چون بساط زمین پی سپر شود گر حسن بهر شاه رخت اسب زین کند
او هست سرفراز و همه خلق پی سپر او هست پیشگاه و همه خلق پیشکار
سبزه وش پی سپر باغ توام نظر لطف به عالم بگشای
گرچه از فتنهٔ ایام‌، شکوهیش نماند ویژه زآن روز که شد پی سپر کعب و قصی‌
بر آستان تو سرهاست پایمال فنا به جز غبار بدین فرق پی سپر چه رسد
کلاه گوشۀ قدرس بر آفتاب رسد سری که در قدمِ عشق پی سپر باشد
و آن کس که راه خدمت و طوع تو نسپرد جان و تنش به پای بلا پی سپر شود
چنین به جلوه درآیند اگر بلندقدان فلک چو سبزه خوابیده پی سپر گردد
ناز جوانی ز سر خود بنه داد دل پی سپر خود بده