جملاتی از کاربرد کلمه شعله گر
از پریشانی نباشد اضطراب عاشقان شعله گر لرزد، نپنداری که سرما میخورد!
بر شعله گر ز خار و خس آلایشی رسد دامان عشق را ز هوس باشد ارتیاب
شعله گر ساغر زند از پهلوی خار و خس است بیش ازین روی سیه نتوان به ظلم افروختن
شعله گر در سنگ خواهد سرکشد از حکم او در گلوی خویش بیند از رگ خارا طناب
گیرد جهان ز جوهر تجرید اسیر عشق چون شعله گر ز خرقه پشمینه بگذرد
شعله گر صد رنگ افروزد همان افسرده است وقت مستی دیدهام افروختنهای تو را
ذوق می چه نشناسی شعله گر شوی خامی آنکه مست جانان نیست عارف اربود عامست
حکم عشقست که دود جگرش پخته کند آن خس خام که با شعله گران جانی کرد
چون برقکشد ضمیر من شعله گر وصف بلارکتکنم انشا
به جای دود دمد شاخ سنبل از آتش نسیم خلق تو بر شعله گر زند دامن