سپش. [ س ُ پ ُ ] ( اِ ) کرمی باشد که در جامه های مردم و سر پیدا شود، بهندی جون گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ). قَمَل. قَمال. ( منتهی الارب ): هُرْنُع؛ سپش خرد. هَرْنَعة؛ سپش بزرگ. ( منتهی الارب ). هُرنوع ؛ سپش ریزه و سپش بزرگ. رجوع به سبش و شپش شود. سپش. [ س ِ پ ُ ] ( اِ ) تخم اسپغول و اسپرزه. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه سپش در فرهنگ فارسی
تخم اسپغول و اسپرزه
جملاتی از کاربرد کلمه سپش
او با مردی به نام مانتیلی اول ازدواج کرد که بعد شاه هیتی شد. او با زیدانتا یکم ملاقاتی داشت و مانتیلی را ترور کرد و سپش تاج و تخت را از او ربود. او مادر دختری بود که با زیدانتا ازدواج کرده بود.