خوش خیالی

معنی کلمه خوش خیالی در لغت نامه دهخدا

خوش خیالی. [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] ( حامص مرکب ) عمل خوش خیال. خوب دلی. مقابل بدخیالی. || غفلت و بی پروایی و بی فکری. || سماجت : خوش خیالی گرفته فلانی ؛ دنه گرفته او را. دنگش گرفته. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه خوش خیالی در فرهنگ فارسی

عمل خوش خیال خوب دلی

جملاتی از کاربرد کلمه خوش خیالی

خوش خیالی نقش بسته در نظر در خیال او جمالش می ‌نگر
خوش خیالی می‌نماید روز و شب با خدائیم با خدا به خدا
خوش خیالی نقش بسته در نظر یک نظر در چشم مست ما نگر
خوش خیالی نقش بسته آن نگار نقش او بر پردهٔ دیده نگار
خوش خیالی نقش می بندد مدام حسن او بر دیدهٔ ما والسلام
خوش خیالی به خواب می دیدم دوش تا روز دل تنعم کرد
خوش خیالی جلوه اندام تو نازکی مضمون سخن پیراهنت
خوش خیالی به خواب می ‌بینم گل وصلش به ذوق میی چینم
خوش خیالی به خواب رو بنمود نقش نقاش را نکو بنمود
خوش خیالی نقش می بندیم ما در نظر ما را خیالات وی است