جاه جو

معنی کلمه جاه جو در لغت نامه دهخدا

جاه جو. ( نف مرکب ) جاه جوینده. رجوع به جاه جوی شود.

معنی کلمه جاه جو در فرهنگ عمید

=جاه طلب: بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی / مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان (خاقانی: ۳۲۷ ).

جملاتی از کاربرد کلمه جاه جو

بلی معاویهٔ جاه جوی نگذارد اگر بکار خلافت شود حسن مشغول
چو جاه جوی ز حرص ار گرفت و گیر کنی فرود تحت ثری اوفتی ز بی جایی
فخر بزرگ و خُرد، ز نامِ بزرگ توست جاه جوان و پیر ز بخت جوان توست
مر فقر را امین نبود هیچ جاه جوی چون تخت شه نشین نشود هیچ پیل عاج