جان خواه. [ خوا / خا ] ( نف مرکب ) خواهنده جان. آنکه یا آنچه خواستار جان باشد. گیرنده جان : تیغ جانخواه تو عزرائیل را گوید بجنگ کای اخی جائی نشانی ده مرا جان دگر.سوزنی.جان خواه تو بس شگرف یار است جان دادن تو عظیم بار است.نظامی.رجوع به جان خواستن شود. || ( اِ ) اسم محبوب. ( آنندراج ).
معنی کلمه جان خواه در فرهنگ فارسی
خواهنده جان
جملاتی از کاربرد کلمه جان خواه
این زمان چونی که جان خواهی سپرد گفت آنگه تو چه دانی و بمرد
ای چشمش اگر سوال جان خواهی کرد جز دادن جان دگر جواب تو که راست
گر جان خواهی بگوی با من تا دست ز جان خود بشویم
گر تو جان خواهی روان بخشم ترا زانکه تو جانی و من زنده بجان
هرچه باشد آدمی را بنده اند از جان و دل خواه جسم و خواه جان خواهی ملک ، خواه اهرمن
اگر جان خواهی اینک میدهم من یقین میدان که بی شک میدهم من
اگر طراوت دل خواهی این نتیجه ببین و گر لطافت جان خواهی این قصیده بخوان
سودی همه را مرا زیان خواهی بود آشوب دل و آفت جان خواهی بود
چوره پیش است، زاد منزلم ده چو جان خواهی ستد، باری دلم ده
گر جان خواهی ز بهر یک بوسه ز من از عشق لب تو هیچ دندان نزنم