تلخ کام

معنی کلمه تلخ کام در لغت نامه دهخدا

تلخکام. [ ت َ ] ( ص مرکب ) مقابل شیرین کام. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). نامراد و ناامید و محروم. || هر چیزی که در دهان دارای مزه تلخ باشد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه تلخ کام در فرهنگ عمید

کسی که روزگار خوشی ندارد و زندگانیش به سختی و تلخی می گذرد.

معنی کلمه تلخ کام در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که زندگانی او سخت گذرد .

جملاتی از کاربرد کلمه تلخ کام

در چنین روزی نمی باید نشستن تلخ کام در چنین فصلی نمی بایست ماندن دل فکار
حال با صد تلخ کامی گشته در حبس قفس مبتلای صد الم بند مؤید هر کدام
خانه زنبور شود دولتسرای اهل جاه از کجا ما تلخ کامان را لبی شیرین شود
پیوسته تلخ کام نشاط است امید ما ما لب چشمی ز چاشنی غم نکرده ایم
پس چو صیادان بیاوردند دام نیم‌عاقل را از آن شد تلخ کام
هم از نیش زنبور شد تلخ کام گر از شهد کس را دهانی خوشست
این شجر جز تلخ کامی ها، نمی بخشد ثمر بس خطرناک است این باغ و بهار و بوستان
بنار ازین شکر بالا کشیده بدرد تلخ کامان هم رسیده
کسی داند حدیث تلخ کامی که جانش بر لب از شیرین لبی بود
دوستان عزیز! تاریخ ایران که مشحون از تعامل فرهنگ‌ها و تحمل پذیری افکار و آرا بوده از دوران مبارزات انقلابی تا پیروزی انقلاب و جنگ تحمیلی و تمامی تحولات بعدی حضور ارمنیان را نیز شاهد بوده‌است. گواه آن صدها شهید و آزادهٔ جنگ تحمیلی اند. ما در کنار برادران و خواهران مسلمان این مرز و بوم هم طعم پیروزی‌ها و شادکامی‌ها را چشیده و از مواهب آن برخوردار گشته‌ایم و هم تلخ کامی ناملایمات روزگار و دشمنی‌ها را حس کرده‌ایم.
زین جفا فرهاد و شیرین دل پریش تلخ کام خسرو از سودای خویش