بدکام
معنی کلمه بدکام در فرهنگ عمید
۲. بدطینت.
معنی کلمه بدکام در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه بدکام
چو او شد چه سازیم بهرام را چنان بندهٔ خرد و بدکام را
بجویید گفت این بلاجوی را بداندیش و بدکام و بدگوی را
بدین سر هردوان بدنام گشتیم بدان سر هردوان بدکام گشتیم
که آن نامهٔ شاه گیهان رسید ز بدکام دستش بباید کشید
نور جلال تو، خلعتی است بسنده کز تو برد هم چو سایه تا با بدکام
ببردند ز ایوان به راهام را جهود بداندیش و بدکام را
همه جنگ و پرخاش بدکام اوی که هرگز مبادا روان نام اوی
سپند چشم بدکام دو عالم می توان کردن شرابت می پرستد گریه مستانه ما را
تو کامران باش و دشمن تو سرگشته و مستمند و بدکام