بی کار گشتن

معنی کلمه بی کار گشتن در لغت نامه دهخدا

بی کار گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) بی کار شدن. || بی کار شغل گردیدن. رجوع به ترکیبات بی کار شود.

معنی کلمه بی کار گشتن در فرهنگ فارسی

بی کار شدن . یا بی کار شغل گردیدن .

جملاتی از کاربرد کلمه بی کار گشتن

با آن که چنین است مشو غرّه به حسنش بی کار چرا باشی مگذار چنانش
در آن هیبت محمد مانده بی کار محمد از محمد گشت بیزار
بی کار شد بعهد تو فتنه ز کار خویش و اکنون قرار داد که کاری دگر کند
بدین جای بی کار بودن چه سود که بود آن که با کوه رزم آزمود
پس نزاری و حریف و پایِ خم هم چنین بی کار نتواند نشست
یک زمان بی کار نتوانی نشست تا بدی یا نیکیی از تو نجست
چشم سر بی‌آفتاب آسمان بی‌کار گشت چشم دل بی‌آفتاب دین چرا بی کار نیست؟
هنوز بر پیِ دل می روم ز بی کاری بدان امید که روزی به کار باز آید
کردی تدبیر تو ولیک همه بد گفتی لیکن سرود یافه و بی کار
منم بی یار وز دردم بسی یار منم بی کار وز عشقم بسی کار