گشت یک روزۀ ساحلی
جملاتی از کاربرد کلمه گشت یک روزۀ ساحلی
پدید گشت یکی آهوی در این وادی به چشم آتش افکند در همه نادی
هیچ کثرت بدو نیابد راه گشت یک چشمهای هو زاللّه
همی گشت یک چند بر سر سپهر دل زال آگنده یکسر به مهر
دو جسم گشت ز یک جنس و هر دو گشت یکی چو آن دو حرف که در یکدگر کنند ادغام
گر سوز ناله ام بود این بهر آشیان گیرم که جمع گشت یکی مشت خس مرا
دیروز ملک زاده و امروز ملک گشت یک قرن چنین بود و دوصد قرن چنان باد
پس آن گه گشت یک غوغای عامی به هم افتاده در هم خلق خامی
رو بشارت بزن، که گشت یکی با غلام خود آن امیر امروز
چون سپردند قامتش در خاک گشت یک باره جیب صبرم چاک
وز رنج روزگار چو جانم ستوه گشت یک چند با ثنا به در پادشا شدم