استجمال

معنی کلمه استجمال در لغت نامه دهخدا

استجمال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) جمل گردیدن. ( منتهی الارب ). اشتر گشتن. ( تاج المصادر بیهقی ): استجمل البعیر.

جملاتی از کاربرد کلمه استجمال

وقتى او نور مطلق شد، وجود بلاتعين شد، بايد جامع همه كمالات باشد؛ براى اين كه(با) فقد هر كمالى ، تعين مى آمد. اگر چنانچه در مقام ذات ربوبيت يك نقطه نقص ‍باشد، يك نقطه وجود نباشد، اين از اطلاق بيرون مى آيد، ناقص مى شود؛ ناقص شد،ممكن است نمى شود واجب باشد، واجب ، كمال مطلق استجمال مطلق است . از اين جهت ، وقتى الله را به حساب بياوريم با اين قدم ناقص برهانى، الله اسم از براى همان ذات مطلق است كه همه جلوه ها را دارد. جامع همه اسما و صفاتاست ، جامع همه كمالات است ، كمال مطلق است ،كمال بى تعين است . كمال مطلق و كمال بى تعين نمى شود فاقد يك چيزى باشد، فاقديك چيزى نمى تواند باشد؛ اگر فاقد باشد،كمال مطلق نيست ، اگر فاقد باشد ممكن است . ممكن همان است كه ناقص است ؛ موجود ناقصممكن است ولو به هر مرتبه اى از كمال برسد، همين كه از مرتبه اطلاق بيرون آمد امكاناست وجود مطلق واجد همه چيز است ، واجد همه كمالات است .