اقرار نزد پدر

معنی کلمه اقرار نزد پدر در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اقرار نزد پدر (قرآن). وقتی برادران حضرت یوسف علیه السلام پی به اشتباهشان بردند نزد پدرشان اقرار به گناهشان کردند.
برادران یوسف به خطاکاری خویش، نزد پدر خود یعقوب علیه السلام اعتراف کردند:قالوا یـابانا استغفر لنا ذنوبنآ انا کنا خـطـین.گفتند: «پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بودیم!» این معجزه شگفت انگیز برادران را سخت در فکر فرو برد، لحظه ای به گذشته تاریک خود اندیشیدند، گذشته ای مملو از خطا و گناه و اشتباه و تنگ چشمی ها، اما چه خوب است که انسان هنگامی که به اشتباه خود پی برد فورا به فکر اصلاح و جبران بیفتد، همانگونه که فرزندان یعقوب افتادند دست به دامن پدر زدند و گفتند: پدرجان از خدا بخواه که گناهان و خطاهای ما را ببخشد (قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا). چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم (انا کنا خاطئین). پیر مرد بزرگوار که روحی همچون اقیانوس وسیع و پرظرفیت داشت بی آنکه آنها را ملامت و سرزنش کند، به آنها وعده داد که من به زودی برای شما از پروردگارم مغفرت می طلبم (قال سوف استغفر لکم ربی). و امیدوارم او توبه شما را بپذیرد و از گناهانتان صرف نظر کند چرا که او غفور و رحیم است.در آیات فوق می خوانیم که یوسف در برابر اظهار ندامت برادران گفت: یغفر الله لکم، خداوند شما را بیامرزد، ولی یعقوب به هنگامی که آنها نزد او اعتراف به گناه و اظهار ندامت کردند و تقاضای استغفار نمودند، می گوید: بعدا برای شما استغفار خواهم کرد، و همانگونه که در روایات وارد شده هدفش این بوده است که انجام این تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه که وقت مناسب تری برای اجابت دعا و پذیرش توبه است، به تاخیر اندازد.

جملاتی از کاربرد کلمه اقرار نزد پدر

پیامی فرستاد نزد پدر که آن شاخ رای تو آمد به بر
كلام خداى تعالى هم خالى از تعرض به آن است ، تنها چيزى كه از كلام خداى تعالىاستفاده مى شود اين است كه يوسف از ايشان پرسيده كه به چه علّت به مصر آمده ايد؟ايشان هم جواب داده اند كه ده برادرند و يك برادر ديگر درمنزل نزد پدر جا گذاشته اند چون پدرشان قادر بر مفارقت او، و راضى به فراق اونمى شود حال چه مسافرت باشد و چه گردش و چه مانند آن ، يوسف هم اظهار علاقه كردكه دوست مى دارد او را ببيند و بايد بار ديگر او را همراه خود بياورند.
مخفی بدخشی این شاعر آوارهٔ پارسی‌زبان، تحصیلات ابتدایی را در نزد پدر دانشمند و برادرانش که میرمحمدشاه غمگین و میرسهراب شاه سودا نام داشتند و هر دو نیز شاعر بودند، به گونهٔ خصوصی فرا گرفت.

آرش پسر شانزده ساله‌ای است که در اوج دوران بلوغ قرار دارد. پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند و پسر، پس از مدتی زندگی با مادر، به دلیل مشکلات پیش آمده، نزد پدر می‌رود. در آنجا با دختر نوجوانی آشنا می‌شود و زندگی اش دچار تحول می‌گردد

او و فیض کاشانی شاگرد و داماد ملاصدرا بودند. میان فیاض و فیض دوستی برقرار بود. او از فیض با احترام یاد می‌کند و گاهی با عنوان «بعض افاضل اخواننا الالهیین» نام می‌برد. ملاصدرا به وی لقب «فیاض» را داد. دختر ملاصدرا و همسر لاهیجی، ام‌کلثوم (۱۰۱۹-۱۰۹۰ق) نام داشت. زنی فرهیخته و فاضله بود که علوم حِکمی را نزد پدر و همسرش آموخت و گاه در مجالس علما شرکت می‌کرد و با آنان مباحثه می‌کرد.
چنین داد پاسخ که نزد پدر گرامی چوجانست فرخ پسر
محمدحسن قدیری در سال ۱۳۱۷ هجری شمسی در خانوده‌ای روحانی در اصفهان به دنیا آمد. وی فرزند علی قدیری(از علمای معروف اصفهان) بود و قسمتی از علوم حوزوی را نزد پدر خویش فرا گرفت.
یکی نامه بنوشت نزد پدر برو برنوشت این همه سر به سر
کیا اسکندر سیاوش سوادکوه را تسلیم نمود ولی کیاجلال متمیر به مقاومت ادامه داد تا آنکه با رسیدن فصل پاییز، مرعشیان مجبور به ترک منطقه و بازگشت به ساری شدند. با رسیدن بهار، ارتشی با حمایت رضی‌الدین، حاکم آمل، به این ناحیه بازگشت ولی علی‌رغم فتح سریع فیروزکوه، کیاجلال متمیر هنوز در قلعه مقاومت می‌نمود. سید فخرالدین در پیامی، کیاجلال متمیر را دعوت به تسلیم نمود و کیاجلال نیز با فرستادن هدایایی، از وی مهلت خواست. این هملت به درازا کشید و فصل پاییز دوباره رسید. مرعشیان نیز مجبور به ترک آنجا شدند. بدین شکل، فرزندان میربزرگ در سال ۷۷۶هجری، نزد پدر رفتند و از وی کمک خواستند. در این هنگام سید علی کیا[یادداشت ۵] نیز به میربزرگ پناهنده شده‌بود. میربزرگ بر سر این مسئله با سیدعلی مشورت نمود و سرانجام وی گفت که شخصاً در این نبرد شرکت خواهد نمود. سپس مرعشیان از حاکمان رستمدار خواستند که به عهد خود عمل نموده و در این نبرد آنان را همراهی کنند ولی آنان پیمان‌شکنی نمودند.
اينك پراهن مرا بگيريد و نزد پدر رويد و آنرا بر ديدگانش فرو اندازيد، تا بينائىخود را باز يابد و همراه او و ساير اعضاء خانواده نزد من باز گرديد . يهودا از ميانبرادران بر خواست و پيراهن را گرفت و گفت : من بودم كه پيراهن خون آلود يوسف را درآن روز شوم ، نزد پدر بردم و او را افسرده و غمگين ساختم و اينك حق من است كه براىجبران آن عمل دردآور، پيراهن را نزد او ببرم و او را از غم و رنج برهانم .
اراده داشت که آن نامه را بهانه کند به کوفه نزد پدر قاصدی روانه کند
نزد پدر رفت و سال رحلت او را یافت مطابق صغیر باغفر الله
بعزم رزم تا نزد پدر رفت پدر را هوش از و از بدر رفت
که بنویس یک نامه نزد پدر بدو قید کن راز من سر به سر
ز پروازش آورد نزد پدر رسیده به زیر برش موی سر
بیامد هم‌انگاه نزد پدر چو دیدش پدر را برآورد سر
321 گريه امام حسن (ع ) حضرت على (ع ) ساعتى مدهوش شد و قطرات اشك از ديده هاى نور ديده مصطفى حسنمجتبى (ع ) مى ريخت ، چون آب ديده آن حضرت بر روى پدر بزرگوارش ريخت چشمگشود فرمود: چرا گريه مى كنى فرزندم ، بعد از اين روز بر پدر تو ترسى ووهمى نيست ، اينك جد تو محمد مصطفى (ع ) و خديجه كبرى و فاطمه زهرا و حوريان بهشت، نزد پدر تو حاضر شده اند و انتظار قدوم او را مى كشند، و ملايكه آسمان ها به درگاهحق تعالى صداها بلند كرده اند. اى فرزند گرامى بر پدر خود ناله مى كنى و تو بعداز پدر خود به زهر ستم شهيد خواهى شد، و برادرت حسين به تيغ ستم دشمنان شهيدخواهد شد، و با اين حال به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهيد شد.
بپرسید دیگر که فرزند راست به نزد پدر جایگاهش کجاست
و (شما همان كسانى هستيد كه پيش از اين نيز در باره يوسف ، كوتاهى كرديد و سابقهخود را نزد پدر بد نموديد، (و من قبل ما فرطتم فى يوسف ).

وى نزد پدر ايشان (22) رفته بود، و ايشان هم دست روى چشم بچه گذاشته ومشغول خواندن سوره ى حمد شده بود، مقدارى كه خوانده بود بچه گفته بود: بابا!ازميان انگشتان آقا مى بينم . و وقتى كه حمد تمام شده بود، همه جا و همه چيز را كاملا ديده بود!