معنی کلمه ابومحمد عبدالله بن مقفع در دانشنامه اسلامی
در کتاب های کهن ، زندگی نامه ای که در خور این شخصیت مشهور باشد، نیامده است و نیز تا چندی دو اثر عمده که در واقع تنها منابع مفید درباره اوست و با اندکی تفصیل به شرح گوشه هایی از زندگی اجتماعی و کشمکش های سیاسی او پرداخته اند، در دسترس نخستین محققان نبود. این دو اثر، عبارت اند از انساب الاشراف بلاذری (د ۲۷۹ق ) و الوزراء و الکتاب جهشیاری (د ۳۳۱ق ). گزارش ابن اعثم (د ۳۱۴ق ) با آنکه بر جهشیاری اقدم است ، به سودمندی این دو منبع نیست . با این همه بخش اعظم روایات این دو کتاب ، با انشائی متفاوت و اندکی اختلاف در وفیات الاعیان ابن خلکان گردآمده است و مؤلفان متأخرتر که تقریباً همیشه از او استفاده کرده اند، البته در این بخش از روایات از جاده صواب به دور نیافتاده اند، اما در بیان جزئیات و ربط حوادث به یکدیگر دچار سرگردانی شده اند. نمونه بارز این نقص را در کار گابریلی می توان دید. وی که در ۱۹۳۱-۱۹۳۲م به تألیف مقاله خود دست زد، در درجه اول ، از وفیات ابن خلکان استفاده کرد. سپس توده ای از روایات دست دوم را که غالباً مشکوک و مورد بحث اند به کار گرفت . پس از آن از آثار کسان دیگری چون ابن ندیم ، ابن جوزی ، صفدی ، ابوالفرج اصفهانی و ابن قتیبه بهره جست در ۱۹۵۴م سوردل که دو منبع اساسی مذکور را یافته بود، به تکمیل مقاله گابریلی پرداخت و نظر به توجهی که وی به مسائل تاریخی دارد، توانست از این دو منبع و برخی قرائن تاریخی شرح حال نسبتاً روشنی از ابن مقفع به دست دهد.این نقص ، البته در کتاب های شرقی نیز آشکار است . از جمله ، در مقاله مفصل و ارزنده عباس اقبال آشتیانی جای آن دو منبع خالی است . در شرق ، پژوهش درباره ابن مقفع در حقیقت با همین اثر که در مجله کاوه (برلین ، ۱۹۲۶م ) منتشر گردید، آغاز شد. اقبال علاوه بر منابع معمول عربی ، خاصه وفیات ابن خلکان ، از آثار فارسی کهن ، چون تاریخ طبرستان ابن اسفندیار نیز استفاده کرد، اما او دو منبع اصلی (بلاذری و جهشیاری ) و چندین اثر دیگر را که بعدها منتشر شد، ندیده بود. از این رو، به رغم شیوه نیکو در کار تحقیق و بهره گیری از پژوهش های خاورشناسان ، کار او چنانکه مینوی اشاره می کند، از نقص خالی نماند. کتاب ابن المقفع خلیل مردم بک که ۴ سال بعد (۱۹۳۰م ) چاپ شد، چیز عمده ای بر اطلاعات گذشت نیافزود. در ابن المقفع محمد سلیم الجندی (۱۹۳۶م ) اطلاعات جدید اندک است ، اما تحلیل زندگی و آثار ابن مقفع آغاز می گردد. عبداللطیف حمزه عمده ترین منابع و نیز کتاب اقبال و منابع فارسی او را دیده و شرح حال نسبتاً خوبی ، همراه با تحلیل ها و اظهار نظرهای شخصی فراوان ارائه داده است (۱۹۳۷م ) و ضمناً به آثار او نیز پرداخته است ، اما بحث های جانبی در اثر او بیش تر است .در مقاله مفصل محمد کردعلی (۱۹۴۸م )، اظهار نظرهای نویسنده بیشتر جلب توجه می کند. کتاب ابن المقفع عمر فروخ (۱۹۴۹م ) سخن تازه ای ندارد. حنا فاخوری در کتابش ، تاریخ ادبیات ، مقاله ای دارد که با اندکی تغییر در کتاب ابن المقفع او (۱۹۵۷م ) تکرار شده است . محمد غفرانی خراسانی ، ابن مقفع را موضوع رساله فوق لیسانس خود قرار داد و در ۱۹۶۵م کتابی منتشر ساخت که بی گمان بهترین کتابی است که تاکنون در شرق ، درباره ابن مقفع تألیف یافته است . وی توانسته است تقریباً همه منابع نو و کهنه عربی و فارسی را بررسی کند و به شیوه خود و برحسب نظرات و اعتقادات خود، آنها را در بوته نقادی افکند. شهامت او، با توجه به این که کتابش در مصر چاپ شده ، در ردّ نظرات مشاهیری چون طه حسین و عزّام در خور توجه است .
زندگی نامه
نام پدر ابن مقفع در واقع داذویه بود، هرچند که گاه ، داذویه به داذبه تحریف شده است . ابن ندیم نام اسلامی پدر او را مبارک ذکر کرده که گویی ترجمه عربی روزبه است ، اما زبیدی در تاج العروس او را داذجشنش (داد گشنسب ) خوانده ، با اینهمه مینوی معتقد است که نام عبدالله ، پیش از مسلمان شدن ، داذبه بوده که به روزبه تصحیف گشته است . پدرش نیز داذجشنس (داذگشنسپ که مخفف آن داذویه است ) نام داشته است . داذویه که از اعیان و اصیل زادگان فارس بود، زمانی که حجاج بن یوسف بر عراق حکم می راند، از جانب وی مأمور خراج فارس شد، اما در کار اموال ، ناروایی کرد و حجاج او را چندان شکنجه داد تا دستش «مقفع » (ناقص و تُرنجیده ) گشت . گاهی ، به جای حجاج ، نام خالد بن عبدالله قسری را آورده اند و مأمور عذاب او را نیز یوسف بن عمر ثقفی خوانده اند، اما نتیجه روایت در هرحال یکی است . کلمه «مقفع » لقبی برای داذویه شد و فرزندش روزبه ، ابن مقفع خوانده شد. ابن مقفع تا زمانی که اسلام نیاورده بود، همچنان به روزبه نامور بود و ابوعمرو کنیه داشت . پس از تشرف به اسلام ، نام عبدالله و کنیه ابومحمد برگزید. (درباره قرائت دیگر لفظ مقفع به آدرس ها رجوع کنید ).
← دوران کودکی
از عوامل عمده قتل ابن مقفع یکی ماجرای سفیان است که دیدیم به قصد حکومت شاپور آمد و با نیرنگ ابن مقفع شکست خورد و گریخت . عامل دوم ، فرزندان علی بن عبدالله بن عباس ، یا عموهای خلیفه منصوراند که ابن مقفع در خدمت شان می زیست . یکی از آنان که عبدالله نام داشت ، برخلاف دستور سفاح که خواسته بود پس از او با منصور بیعت کند، سر به شورش برداشت و به امید خلافت ، چندین سال بر حران و نصیبین و حلب و چندین جای دیگر حکم راند. عاقبت ، ابومسلم به فرمان منصور، در نصیبین به جنگ او رفت . کار او ۱۵ ماه به درازا کشید، تا سرانجام عبدالله شکست خورد و نزد برادرش سلیمان که حاکم بصره بود، پنهان شد (۱۳۷ق /۷۵۴م )، اما ابومسلم شکست خوردگان را امان داد و دست از آنان کشید. فرزندان علی چندی در بصره آرام زیستند، به خصوص که ابومسلم هم در ۱۳۷ق به قتل رسید و عبدالله هم در ۱۳۸ق با منصور بیعت کرد، اما منصور هرگز از جانب آنان آسوده خاطر نبود و اصرار داشت که ایشان ، عبدالله را نزد او بفرستند. سلیمان و برادرانش از خلیفه زینهار نامه ای خواستند تا مطمئن شوند که جان برادرشان در امان خواهد بود.
← روایت جهشیاری و بلاذری
...