بقش

معنی کلمه بقش در لغت نامه دهخدا

بقش. [ ب َ ] ( ع اِ ) بقس. شمشاد باشد. ( از درختان جنگلی ایران ثابتی چ 1326 هَ. ش. دانشگاه طهران ص 166 ). نام درختی که بفارسی خوش سای نامند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). و رجوع به بقس شود.

معنی کلمه بقش در فرهنگ فارسی

یا بقس شمشاد باشد . نام درختی که بفارسی خوش سای نامند .

جملاتی از کاربرد کلمه بقش

در سال ۵۴۴ ه. ق ملکشاه به همراه امیر بقش وطر نفای وابن دبیس به عراق رفته و با نامه نگاری از خلیفه نپذیرفت و این موضوع را به سلطان مسعود اطلاع داد و سلطان مسعود از ری به بغداد برای مقابله با مخالفینش رفت اما قبل از ورود سلطان مسعود به بغداد ملکشاه و همدستانش از شهر خارج شده بودند.
در این احوال قبرس هم شورید، در این جزیره ۹ شهر بود، که هر کدام پادشاهی داشت تابع شاه ایران و هر یک از شهرهای دیگر این جزیره جزو یکی از ۹ شهر مزبور به شمار می‌رفت. همه این شهرها به فینیقیه تأسی کرده بیرق مخالفت بیفراشتند و هر یک از پادشاهان مزبور آگهی استقلال داد. اردشیر در این احوال به ایدریه پادشاه کاریه، که تازه بجای پدر نشسته و مانند اجدادش تابع ایران بود، نوشت، که یک قوه بری و بحری ترتیب داده، بجنگ پادشاهان سرکش قبرس برود. او در حال چهل کشتی و هشت هزار تن سپاهی جمع کرده به سرداری فوسیون آتنی و اِوُگراس، بقصد جزیره مزبور فرستاد. این قوه همینکه بجزیره رسید، به سالامین، یعنی مهم‌ترین شهر قبرس، حمله برد و سنگرهائی ساخته، شهر را محاصره کرد. چون قبرس آباد و ثروتمند بود، قشون پادشاه کاریه در اینجا آذوقه وافر یافت، این خبر در اکناف و اطراف سوریه پیچید و مردمی بسیار بطمع سود و غنایم بقشون مزبور پیوستند، چنانکه عدهٔ آن دو برابر شد. از سوی دیگر پادشاهان سرکش قبرس، چون محصور گشتند، دچار هراس و پریشانی گردیده، قوت قلب پیشین را از دست دادند.