الاق

معنی کلمه الاق در لغت نامه دهخدا

الاق. [ اُ ]( اِ ) الاغ. پیک. قاصد : چون میاجق را از این حال خبر شد الاقی بدوانید و خوارزمشاه را بیاگاهانید. ( راحةالصدور، چ اقبال ، ص 382 ). رجوع به الاغ شود.
الاق. [ اُ ] ( اِخ ) کوهی است به تیه از سرزمین مصر از ناحیت هامَة. ( معجم البلدان ).
الاق. [ اُ ] ( ع اِ ) برق کاذب بی باران. || ( مص ) درخشیدن برق و نباریدن. ( منتهی الارب ).
الاق. [ اَل ْ لا ] ( ع ص ) برق درخشنده و نبارنده. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه الاق در فرهنگ فارسی

( اسم ) الاغ .
برق درخشنده و نبارنده .

جملاتی از کاربرد کلمه الاق

سلتان بگ، قلعچه، رگگ، زرسنگ، زردگ برنه، کدلگ، ولتگ، و سنب الاق.
بر آئین الاقان یک شب از شهر رسید آنجا که بد شه زادهٔ دهر