درمان طلب

معنی کلمه درمان طلب در لغت نامه دهخدا

درمان طلب. [ دَ طَ ل َ ] ( نف مرکب ) درمان خواه. درمان جوی. طلب کننده و جوینده درمان. خواهنده دارو به قصد مداوا شدن :
طلب فرمودکردن باربد را
وز او درمان طلب شد درد خود را.نظامی.

معنی کلمه درمان طلب در فرهنگ فارسی

درمان خواه درمان جوی طلب کننده و جوینده درمان خواهنده دارو به قصد مداوا شدن

جملاتی از کاربرد کلمه درمان طلب

گر دیگران ز وصل تو درمان طلب کنند ما را بس است درد تو و آرزوی تو
قاسمی، قصه درمان طلبی را بگذار غیر ازین درد ندیدیم بعالم درمان
ای دل خاقانی مجروح خیز اهل به دست آور و درمان طلب
زخمی نخوردی از چه کنی مرهم التماس دردی نیافتی ز چه درمان طلب کنی
درمان طلب از طبیب اگر رنجوری در جهل بمردن نبود معذوری
اندرین شهر که درمان طلبان بسیارند درد را جوی، چرا در طلب درمانی؟
اهلی به درد بی‌دلی و بی‌کسی بساز درمان طلب نکن که طبیبان نخوانده‌اند
طلب فرمود کردن باربد را و زو درمان طلب شد درد خود را
درمان طلب کردم بسی،این درد را درمان نشد وندر پی سامان شدم،آخر سر و سامان نشد
درد درمان طلبی صعب تراز درد کشی ست در جهان گر خوشیئی هست مگر ترک خوشی ست