خمی

خمی

معنی کلمه خمی در لغت نامه دهخدا

خمی. [خ َ ] ( حامص ) کجی. انحناء. اعوجاج. ( ناظم الاطباء ).
خمی. [ خ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه بخش برداسکن شهرستان کاشمر و دارای 660 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه و باغ انجیر و انار و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

معنی کلمه خمی در فرهنگ فارسی

کجی انحنا اعوجاج .
دهی است از دهستان کوهپایه بخش پروسکن شهرستان کاشمر و دارای ۶۶٠ تن سکنه .

معنی کلمه خمی در دانشنامه عمومی

خُمی روستایی در استان خراسان رضوی، شهرستان بردسکن، بخش مرکزی، دهستان کوهپایه است.
بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۲۴۱ نفر با ۹۱ خانوار بوده است.

جملاتی از کاربرد کلمه خمی

کجا روم‌که برآرم سراز خط تسلیم به‌ کنج زانوم آفاق خورده است خمی
از خمی رنگین و روشن آب آتش رنگ گیر وز رخی دلجوی و دلبر آتشی خواه آبدار
چند موزیسین جوان و آماتور اهل سیدنی، در گاراژ خانهٔ یکی از خودشان، موسیقی راک می‌نوازند و رویای تبدیل‌شدن به ستاره راک را دارند، آن‌ها برای رسیدن به این آرزو، مسیر بسیار پر پیچ و خمی را طی می‌کنند و در نهایت از این آرزوی دست نیافتنی منصرف می‌شوند.
شو، بدان گنج اندرون خمی بجوی زیر او سُمجی است، بیرون شد بدوی
بهر خمی ز دو زلف تو عالمی دلهاست دو عالم است پریشان گر او پریشان است
آسمان دوش خمی دارد که بارش عالم است کار صد قدرت همین یک ناتوانی می‌کند
لب تشنه مبادا گذرد مخموری از باده خمی بر سر خاکم بگذار
دو پرآب و خمی تهی در میان گذشته به خشکی برو سالیان
ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی
آنکو رخش از خلد برین بابی بود در هر خمی از زلف کژش تابی بود
چرخ بیهوده خمی در خم صائب کرده است دام گنجشک محال است که عنقا گیرد