خرمست

معنی کلمه خرمست در لغت نامه دهخدا

خرمست. [ خ َ م َ ] ( ص مرکب ) احمق. نادان. ( آنندراج ). || سیاه مست. لول. قره مست. ( یادداشت بخط مؤلف ).

جملاتی از کاربرد کلمه خرمست

همه زمین و زمان خرمست و آبادان به پادشاه زمین و به شهریار زمان
گفتا: که عرضه گاه شه این دشت خرمست ؟ گفتم: بلی و نیست چنین هیچ عرضه گاه
نوبهار خرمستی چار فصل روزگار گر چو دست و بخشش تو ابر و باران باشدی
ای شاه شرق ، وقت جوانی عالمست آفاق همچو عیش ولی تو خرمست
روزی بس خرمست، می‌ گیر از بامداد داد زمانه بده کایزد داد تو داد
روان خرمست از لب جان فزایت که لعلت بعکس می ارغوانی
جهان خوشست و چمن خرمست و بلبل شاد ببار بادهٔ گلرنگ هرچه بادا باد
تازه و خرمست چون رخ یار صحن گیتی ز رنگ و بوی بهار
گر دشت خرمست چرا گرید از فراز این پردهٔ کثیف لطیف اصل تند بار
غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت این شادی کسی که در این دور خرمست