معنی کلمه جوه در لغت نامه دهخدا
جوة. [ ج ُوْ وَ ] ( ع اِ ) درپی مشک. ( منتهی الارب ). دربی مشک. ( آنندراج ). الرقعة فی السّقّاء. ( اقرب الموارد ). پیوند خیگ. ( منتهی الارب ). || پاره ای از زمین درشت. || مغاکچه در کوه وغیر آن. || نوعی از لونها قریب به سمرت ( گندمی ). ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رنگی از رنگهای اسب و آن سرخی است که بسیاهی زند. ( منتهی الارب ).
جوه. [ ج َ ] ( ع مص ) جوه مکروه ؛ مواجه شدن بناخوشی. ( اقرب الموارد ). بناخوشی به روی کسی آمدن. ( منتهی الارب ): جاهه بالمکروه جوهاً؛ بناخوشی به روی وی آمد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جوه. ( ع اِ ) جوه سوء؛ ناخوشی : نظره بجوه سوء؛ بناخوشی دید او را. ( منتهی الارب ). و همچنین است جیه سوء. رجوع به جیه شود.
جوه. ( اِ ) بر وزن کوه ، جوغ است. و آن چوبی است که بر گردن گاو زراعت نهند. ( برهان ). رجوع به جوغ و جغ و یوغ شود.