بی نوری

معنی کلمه بی نوری در لغت نامه دهخدا

بی نوری. ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نور. تاریکی. تاری. ظلمت. خموشی. || بی بصیرتی. بی معرفتی :
پی تقلید رفتن از کوریست
در هر کس زدن ز بی نوریست.اوحدی.

معنی کلمه بی نوری در فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی بی نور ٠ تاریکی ٠ تاری ٠ ظلمت ٠ خموشی ٠ یا بی بصیرتی ٠ بی معرفتی ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بی نوری

تو مهی اندر شبستانم گذر یک زمان بی نوری جانم نگر
ولی را جان بیفروزی عدو را دل بسوزانی یکی را نار بی نوری یکی را ورد بی خاری
از شمع یقین «اوحد» از آن بی نوری کاندر طلب از خدمت و حرمت دوری
مخالفان را سوزنده نار بی نوری موافقان را تابنده نور بی ناری
گر تو بی نوری کنی حلمی بدست آتشت زنده‌ست و در خاکسترست
چو خانه زادضمیر من آمداین خورشید نه لایق است سر و کار من به بی نوری