بی حکمت

معنی کلمه بی حکمت در لغت نامه دهخدا

بی حکمت. [ ح ِ م َ ] ( ص مرکب ) بدون حذاقت و بدون آزمودگی. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه بی حکمت در فرهنگ فارسی

بدون حذاقت و بدون آزمودگی

جملاتی از کاربرد کلمه بی حکمت

بی حکمت نیست هرچه از ما سر زد مأمورهٔ اوست نفس امارهٔ ما
تو خورشیدی و بی حکمت نماند جای در گیتی که بی خورشید جایی نیست در آباد و ویرانی
زانکه بی حکمتی نشد موجود انس و جن و زمین و چرخ کبود
ما نمیدانیم احوال تو چیست بازگو این حال بی حکمت چو نیست
گر نشانی شجنه ای بر چارسوی بوستان باد بی حکمت نیارد برد بوی از یاسمین
آن گاه گوییم که اندر این موضوع کلی که عالم است آثار حکمت است. و فعل جز حکمت است، از بهر آنکه فعل بی حکمت بسیار است، و شرف عمل به حکمت است. پس واجب آید از این ترتیب که شرف خداوند فعل به خداوندحکمت باشد. و مر فعل را که او شرف پذیر است خداوندی یافتیم و آن نفس است. پس لازم آید که مر این شرف را که او حکمت است نیز خداوندی باشد و ما مر آن خداوند حکمت را عقل گوییم. پس پیدا شد که شرف نفس به عقل است. و آن چیز که شرف او به چیزی دیگر باشد، آن چیز تمام کننده او باشد و آنچه او مر چیزی دیگر را تمام کننده باشد، او علت آن چیز باشد. و چو عقل تمام کننده نفس است، پیدا آمد که عقل علت نفس است. و نفس معلول عقل است بدانچه از او شرف پذیر است و بدو تمام شونده است، هم چنان که جسم که او معلول نفس است (از او) شرف پذیرنده و تمام شونده است.
جهان را ز بی حکمتی نیست بیم چو باشد در او حاکم اینسان حکیم
بخود زنده، گویا و، بینا و فرد که بی حکمتی نیست هر کار کرد