یک نه یک

معنی کلمه یک نه یک در لغت نامه دهخدا

یک نه یک. [ ی َ / ی ِ ن ُه ْ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) یک تسع. ( ناظم الاطباء ). یک نهم. نه یک. از نه جزء یک جزء.

معنی کلمه یک نه یک در فرهنگ فارسی

یک تسع یک نهم

جملاتی از کاربرد کلمه یک نه یک

این همه دانست و چون آمد قضا دانش یک نهی شد بر وی خطا
بر پایه گفتهٔ نویسندگان گزارش «فتوای مرگبار» یک نه ساده کافی بود تا زندانی اعدام شود. برخی از اعضای «کمیسیون مرگ»، زندانیان را فریب می‌دادند یعنی ادعا می‌کردند از اعضای کمیسیون عفو هستند و می‌خواهند آن‌ها را آزاد (اعدام) کنند.
نه کیوان را بود بالا ز عالی همتش صد یک نه صد یک باشد از کافی کف او چرخ را پهنا
چو نه این یک نه آن بر کار بودست نه این دلبر نه آن دلدار بودست
علی الجمله جواب نامه در دم نبشتم یک به یک نه بیش نه کم
برای توضیح بهتر این وضعیت دوگانه در یک کشور می‌توان آن مقطع تاریخی را اینگونه توصیف کرد: در اروپای قرون وسطی که خشونت و هرج‌ومرج در سطح شهرها رایج و عادی بوده است، شمال ایتالیا راه‌حلی جالب و به نسبت دوران خود، دموکراتیک را برای این مشکل انتخاب کرد. آن‌ها کمون‌ها، گروه‌های همسایه‌ای که برای کمک متقابل به هم سوگند یاد می‌کردند را تشکیل دادند. به عنوان مثال سوگند این گروه‌ها در بولونیا این‌گونه بوده است: «بدون تقلب و با نیت خیر در برج و خانه‌ی مشترکمان به یکدیگر کمک کنیم و سوگند می‌خوریم که هیچ یک نه به طور مستقیم و نه از طریق نیرویی دیگر علیه هم اقدامی نکنیم.» این در حالی بود که در جنوب اقتدار ارباب و رعیتی در حال قدرت گرفتن روزافزون بود.
چو در پای تو خار از بهر یارست گلستانیست آن هر یک نه خارست
از ابجد برتری ازیراک نی یک نه دو نه سه نه چهاری
بهم کرده هر جا دو کس داوری ز تو جسته هر یک نهان یاوری