گیاه چر
معنی کلمه گیاه چر در فرهنگ عمید
معنی کلمه گیاه چر در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه گیاه چر
گر او را سرو گویم راست ناید که با قدش گیاهی برنیاید
ز حرمان زلال وصل او در وصل او سوزم نمیباشد گیاه تشنهای جز من لب جو را
همتت گر ملک باقی را نماید التفات هر گیاهی بعد ازین در باغ شمشادی کند
گیاه تشنهام سر بر زده در وادی حسرت ز نومیدی ثمر آورده نخل کلفت ایجادم
دل رمیده من وحشی بیابانی است که جز زبان ملامت در او گیاهی نیست
کیم حاصل شود کام از سوار برق جولانی که سوزم چون گیاه خشک اگر گیرم عنانش را
گر لب و خط بنمائی به خدا میل کنند آهوان چمن قدس به این آب و گیاه
از بس که سرشک لالهگون ریخت لاله ز گیاه گورش انگیخت
دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را
دهقان که نهال گل نشاند در باغ پیرامنش از گیاه میپردازد