جملاتی از کاربرد کلمه گل و گوش
چو اندر گلستان آید، گل و گلبن سجود آرد چو در شکرستان آید، قصب بر قند پیچاند
سه چیز ترا سه چیز داده است جمال خد را خط و زلف را گل و عارض خال
قامت نهال و چهره گل و طره یاسمین گلشن تویی، تو را به تماشا چه احتیاج؟
رویت گل و لبت شکر و این عجب که نیست جز درد سر به حاصل ازان گل شکر مرا
هرگز به کسی آفتی از من نرسیده ست همچون گل و می آتشم از عالم آب است
بر گردِرخت سبزه و گل سر زده در هم دارد چمنت برگ گل و سبزة تر هم
فصل گل و خون گرم حریفان بسیار تا توبه بود خاطر یاران شکند؟
جمعی ز کتاب سخنت می جویند جمعی ز گل و نسترنت می جویند
خلق او خلق شاه را ماند که از او دل گل و شکر چیند
گلخن چه میکنم بریاضی روم کزو هر دم بمن نسیم گل و یاسمن رسد