فج حیوه

معنی کلمه فج حیوه در لغت نامه دهخدا

( فج حیوة ) فج حیوة. [ ف َج ْ ج ُ ح َی ْ وَ ] ( اِخ ) جایی است در اندلس از اعمال طلیطله. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه فج حیوه در فرهنگ فارسی

جایی است در اندلس از اعمال طلیطله

جملاتی از کاربرد کلمه فج حیوه

این مقدار اشارت کرده آمد از عبرتهای حج تا کسی چون راه این بشناسد، بر قدر صفای فهم و شدت شوق و تمامی جهد در کار، وی را امثال این معانی نمودن گیرد و از هر یکی نصیبی یافتن گیرد که حیوه عبادت وی بدان بود و از حد صورتها دورتر شده بود.
و گفت: علامت شوق آن است که جوارح از شهوات نگاه داری و علامت شوق به خدای دوستی حیوه است با راحت به هم. یعنی چون حیات بود و رنج نبود که بسوزاند شوقش زیادت شود.
چون بدوی کو خبر ز بحر ندارد آب حیوه از غدیر جوئی در بر
جانا حیوه من زلب می پرست تست بندم بپا مبند که جانم بدست تست
باز آمد آن بهار و ز جوی حیوه رست چندین هزار سرو چو در بوستان گذشت
چهی لبریز، چون چاه زنخدان؛ روان آب حیوه از وی دمادم
خاک فقر تو بود آب حیوه خار عشق تو گل و یاسمنم
اسکندری تو لیک ز آب حیوه دور می خضر کش در این ظلماتست رهبری
ظلمات نیست ساحت کاشان و، شد عیان؛ آبی که شد حیوه ابد خضر را کفیل
به بزمگاه صبوحی کنان مجلس خاص حیوه نحش بود جام می به حکم خواص