غوطه ای
جملاتی از کاربرد کلمه غوطه ای
ز غوطه ای که به خون زد خدنگ، دانستم که عاقبت رگ گردن کند گریبان سرخ
دوبار از قعر آتش سر بر آورد حبابش غوطه ای هم بر سر آورد
به حوضش نخوردی اگر غوطه ای نبستی فلک آبگون فوطه ای
پری رو غوطه ای خورد اندر آن آب چنان کافتد میان آب مهتاب
در آن قلزم نور شو غوطه ای زن فرو شوی از خویشتن ظلمت ظل
دمد بجای گهر از دلش رخ خورشید اگر بیحر کفش غوطه ای خورد عمان
تا شوی محرم حریم حرم غوطه ای خور به آب زمزم خم