توبیخی

معنی کلمه توبیخی در لغت نامه دهخدا

توبیخی.[ ت َ / تُو ] ( ص نسبی ) منسوب به توبیخ و ملامت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به توبیخ و دیگر ترکیبهای آن شود.

جملاتی از کاربرد کلمه توبیخی

"تقدیم به ویلیام داسپالدینگ، حاکم اسکالدهام و بدستور سمپرینگهام. در طول بازی با توپ و هنگامی‌که او به توپ ضربه زد، یکی از دوستان او که نام او نیز ویلیام بود جلوی او دوید که با چاقویی که توسط حاکم حمل می‌شد خود را به‌شدت مجروح نمود. به‌طوری‌که پس از شش روز جان خود را از داد. بخشایش اعطاء شد و هیچ توبیخی شامل ویلیام داسپالدینگ که خیلی از مرگ دوست خود اندوهناک بوده و آنطور که دشمنانش می‌گفتند هراس آن داشت که موضوع به پاپ کشیده شود، نمی‌گردد.
مردم قریش صف کشیده بودند و تمامی در ترس بودند که پیغمبر با ایشان چه خواهد کرد. رسول خدا فرمود: من آن گویم که برادرم یوسف گفت: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ ألْرّاحِمِینَ: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست! خداوند شما را می‌بخشد و او مهربانترین مهربانان است!»(یوسف:۹۲)، و جرم و جنایت ایشان را عفو کرد.
مالیکا سارابهای، که به همدستی دولت در این خشونت‌ها اعتراض کرده بود، مورد آزار و اذیت قرار گرفت و به دروغ توسط بی‌جِی‌پی به جرم قاچاق انسان متهم شد. سه مأمور پلیس نیز پس از آنکه با اقدامات مناسب، این شورش‌ها را در حوزه استحفاظی خود مهار کرده بودند، توسط بی‌جِی‌پی به عنوان توبیخی منتقل شدند تا دیگر در جلوگیری از این خشونت‌ها دخالت نکنند. به گفته پاول براس، تنها نتیجه‌گیری‌ای که می‌توان از شواهد موجود کرد این است که این شورش‌ها یک قتل‌عام برنامه‌ریزی شده بوده و به شکل «یک وحشیگری تمام عیار سازمان یافته» به اجرا درآمده است.