گل بهار شیخ میر
جملاتی از کاربرد کلمه گل بهار شیخ میر
خون کدام بلبل بیدل به خاک ریخت کز گل بهار زر به سپر خونبها گرفت
ای چون گل بهاری خندان میان باغ هر ساعتی چو روز بهاران مشو دگر
ز تازه شاخ گلی خانه ام گلستان بود گل بهار امیدم بجیب و دامان بود
همچون گل بهار رخ خواجه بشکفید کز تو سرای خواجه بیاراست چون بهار
ای پرده نشین گل بهاری مرغ چمنت در انتظار است
مرا که رستهام از گل بهار کی داند مرا که جستهام از خار خار کی داند
همچون گل بهاری و اندر فراق تو از باد سرد همچو خزان شد بهار من
برق رخسار گل بهار افزون باغها رنگهای باخته است
یک گل بهار دارد این رنگ و بو چه حرفست تهمت کشان نامند بیرونی و درونی
از آنجا تا بدان منزل، سواران گل اندر گل بهار اندر بهاران