گل افسار

معنی کلمه گل افسار در لغت نامه دهخدا

گل افسار. [ گ ُ اَ ] ( اِ مرکب ) از لوازم زین از نقره و طلا و غیره در افسار اسب که بصورت گل باشد و بر کله اسب بندند. ( آنندراج ) :
به او چرخ در قهری پای بست
گل افسارش از هاله مه به دست.ملاطغرا ( در وصف دلدل از آنندراج ).

معنی کلمه گل افسار در فرهنگ فارسی

( اسم ) لوازم زین از نقره و طلا و غیره در افسار اسب که بصورت گل باشد و بر کل. اسب بندند .

جملاتی از کاربرد کلمه گل افسار

مى گويند: اسب سوارى به جوى آبى رسيد. هر كارى كرد و هر چه شلاّق زد، اسب قدم درآب نگذاشت . خود وارد آب شد و افسار اسب را كشيد، باز هم نيامد، حكيمى آنجا بود، گفت :سوار بر اسب شو با چوب و بيلى كه دارى آب راگل آلود كن تا اسب عبور كند. او چنان كرد و اسب به راحتى از آب گذشت .
در روزهای ابتدایی تخمین زده می‌شود که ناکاموتو ۱ میلیون بیت کوین استخراج کرده باشد. قبل ازآنکه به یک باره ناپدید شود، ناکاموتو به نحوی افسار کنترل بیت کوین را به توسعه دهنده گاوین آندرسن سپرد، که سپس به عنوان توسعه دهنده اصلی بیت کوین در بنیاد بیت کوین تبدیل شد.
افسری کن نه دین نهد بر سر خواهش افسر شمار و خواه افسار

17-در عقد الفريد، ج 3، ص 331 چنين آمده است : ((دُرَيد بن الصمه )) همراهگروهى از دلاوران بنى جشم به قصد يورش به بنى كنانه وارد وادى اخرم كه به آنانتعلّق داشت ، شدند. در كناره وادى مردى را با همسرش ديدند، پس ((دريد)) به يكى ازيارانش ‍ دستور داد كه برود و آن زن را بياورد. سوار، خود را به آن مرد رساند و گفت :((زن را واگذار و جانت را نجات ده )). آن مرد افسار شتر را رها كرد.

عابد آن بت سیم اند جهانی که ازو شد مرصع بگهر اسب و خران را افسار
خلق تقلید پادشا کردند جل و افسار خر طلاکردند
مرد ساده لوح از او عذر خواهى كرد و گفت : اگر به شما جسارتى كردم ، مرا ببخشيد.سپس افسار را از گردنش برداشت و او را رها كرد .
پس نفيع انصارى افسار الاغ را رها كرد؛ و با ذلّت و خوارى تمام ، خود را عقبكشاند.(28)
از جو و کاه و از جل و افسار هر چه بد در وجوه خیر نهاد

آرى اين معنا بسيار روشن است كه هيچ شباهتى بين زندگى يك انسان خداپرست كه معتقداست به اينكه براى اين عالم صانع و صاحب و معبودى است يكتا و زنده و عليم و قدير،خدايى كه هيچ چاره اى جز خضوع در برابر عظمت و كبريايى او وعمل بر طبق آنچه او را خشنود بسازد نيست ، با زندگى انسانى ديگر كه مى پندارد اينعالم بى صاحب و بى صانع و افسار گسيخته است به چشم نمى خورد. آرى چنين كسىكه براى عالم ، مبداء و منتهايى قائل نيست براى انسان زندگى اى غير از اين زندگىمحدود كه با مرگ خاتمه مى يابد و با فوتباطل مى شود قائل نيست و انسان هيچ موقف و واقعيتى غير از آنچه حيوانهاى زبان بستهدارند ندارد بلكه واقعيت زندگى او نيز در چند كلمه شهوت و غضب و شكم و عورت خلاصه مى شود.

دجال صفت یک چشم افسار نگون از پشم دندانه زنی با خشم زانگشتره بر سندان
هرکه نه در حکم تو باشد سرش بر سرش افسار شود افسرش
از خواب برخيز و در مقابل اين دشمنى كه سالها است تو را افسار كرده و در قيد اسيرىدرآورده و به هر طرف مى خواهد، مى كشاند و به هرعمل زشتى ، و خلق ناهنجارى دعوت مى كند و وادار مى نمايد، قيام كن و اين قيود را بشكن وزنجيرها را پاره كن و آزادى خواه باش و ذلت و خوارى را بركنار گذار و طوق عبوديت حق- جل جلاله - را به گردن نه ، كه از هر بندگى و عبوديتى وارهى ، و به سلطنت مطلقهالهيه در دو عالم نايل شوى (160).
شایق فردوس نیست عاشق یزدان مایل افسار نیست حامل افسر
چون آنها شترى از اين بهتر پيدا نكردند، افسار و جهاز و زانو بندش را تغيير دادند وداخل شتران (يعلى بن منبه ) كردند. شترى كه با يك اهدايى به منظور كمك به طرفداران عايشه تهيه ديده شده بود. تا با على بجنگند. اين حيوان را پيش او آوردند وگفتند: اين قوى تر و از آن شتر بهتر است . بعدمحمل عايشه را بر آن بستند و به بصره آمدند و آن شهر را تصرف كردند، بيتالمال را تقسيم نمودند، مردم را براى جنگ با على شوراندند و گفتند: مقصود عايشه همسرپيامبر، خون خواهى عثمان است ، صد وبيست هزار نفر از دور و نزديك جمع كردند، در حالىكه لشكر على از دوازده هزار تا بيست هزار نفر نوشته شده .محمل عايشه آماده شد، صفحه هاى آهنى بر آن كوبيدند، تا آسيبى به عايشه نرسد وپرچمى بالاى آن بستند. جنگ شروع شد. در آن دست هفتاد نفر كه بر مهار شتر بود قطعشد. دست هر كس را قطع مى شد، ديگرى مى آمد جلوى شتر و مهار او را به دست مى گرفت، حدود هفده هزار نفر از لشكر عايشه و دويست نفر از لشكر حضرت على كشته شدند.
و ناچار بايد در دفع اين فراموشى كه پيروى هوى و فرورفتگى در ماديات به گردنانسانها گذاشته ، دست به دامن چيزى شوند كه آن علاقه به ماديات را از زمينه دلهاريشه كن نموده و دل را به سوى اقبال به حق براند، و آن چيز همانا خوف و نگرانى ازعاقبت غفلت ، و وبال افسار گسيختگى است ، تا در نتيجه تذكر، جاى خود را در دلها بازكند، و صاحبش را در پيروى حق سود بخشد.
دیو هوا سوی هلاکت کشد دیو هوا را مده افسار خویش
مردیم وزتشویش تعلق نگسستیم بر آدم بیچاره که افسار خران بست‌؟
بنده است از خواجه اش بگریخته استری افسار خود بگسیخته

از آن پس از همه مردم مى ترسيد و از آنان مى گريخت و گاهى به افراد مشكوك با فحشو دشنام حمله مى كرد .اهل روستا از او سؤ ال كردند: چه شده است ؟ چرا چنين مى كنى ؟ مگرديوانه شده اى ؟ ماجرا را براى آنها نقل كرد.(101) مردم دلشان بهحال او سوخت ، پولى جمع كردند و يك الاغ و يك دست لباس برايش خريدند. مرد سادهلوح اين دفعه افسار الاغ را به دست گرفته بود و خودش از جلو و الاغ به دنبال او مى رفت .