معنی کلمه گستاخ کردن در لغت نامه دهخدا
جوانمرد را جام گستاخ کرد
بیامد در خانه سوراخ کرد.فردوسی.نگه کرد دربان برآراست جنگ
زبان کرد گستاخ و دل کردتنگ.فردوسی.این پادشاه بسیار اذناب را به تخت خود راه داده است و گستاخ کرده. ( تاریخ بیهقی ). و یکچندی سخن او میشنود تا او را گستاخ کرد و داعیان و اتباع او را بشناخت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 64 ).
بدین امیدهای شاخ در شاخ
کرمهای تو ما را کرد گستاخ.نظامی. || مأنوس کردن. رام کردن. مطیع کردن :
برون آرند ماران را ز سوراخ
به افسون و کنندش رام و گستاخ.( ویس و رامین ).