گستاخ کردن

معنی کلمه گستاخ کردن در لغت نامه دهخدا

گستاخ کردن. [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رو دادن. جری کردن. بی شرم کردن. جسور کردن :
جوانمرد را جام گستاخ کرد
بیامد در خانه سوراخ کرد.فردوسی.نگه کرد دربان برآراست جنگ
زبان کرد گستاخ و دل کردتنگ.فردوسی.این پادشاه بسیار اذناب را به تخت خود راه داده است و گستاخ کرده. ( تاریخ بیهقی ). و یکچندی سخن او میشنود تا او را گستاخ کرد و داعیان و اتباع او را بشناخت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 64 ).
بدین امیدهای شاخ در شاخ
کرمهای تو ما را کرد گستاخ.نظامی. || مأنوس کردن. رام کردن. مطیع کردن :
برون آرند ماران را ز سوراخ
به افسون و کنندش رام و گستاخ.( ویس و رامین ).

معنی کلمه گستاخ کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - جسور کردنبی پروا ساختن : و یک چندی سخن او می شنود تا او را گستاخ کرد و داعیان و اتباع او را بشناخت . ۲ - پررو ساختن وقیح کردن . ۳ - رام کردن مانوس کردن : برون آرند ماران را زسوراخ بافسون و کنندش رام و گستاخ . ( ویس ورامین )

جملاتی از کاربرد کلمه گستاخ کردن

فردریش ولکر داستان را نمادی از جستجوی بیهوده انسان در پی علم می‌داند؛ و سالمون ریناخ معتقد است که تنبیه سیزیف برای آن است که وی ساختمانی عظیم بنا کرد و با گستاخی خود را بالاتر از خدایان دانست. البر کامو در مقاله‌ای به سال ۱۹۴۲ سیزیف را نمایانگر پوچی زندگی انسان دانست، اما در پایان چنین نتیجه می‌گیرد «باید سیزیف را شاد تصور کرد زیرا تلاش و جدال برای دستیابی به قله‌ها به تنهایی برای پر کردن دل انسان کافیست».
دیرینه شد چو مخلص، در حضرت است گستاخ نتوانم از تو کردن، اسرار دل نهانی