گره به کار زدن. [ گ ِ رِه ْ ب ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از برنیاوردن حاجت. ( آنندراج ). مشکل کردن کار کسی : کوتاه گشت از همه جا رشته امید از بسکه روزگار گره زد به کار من.طالب کلیم ( از آنندراج ).
جملاتی از کاربرد کلمه گره به کار زدن
گره به جبهه آیینه وار خویش مزن مکن به طوطی خوش حرف تنگ، میدان را
گره به رشتهٔ نفس خوش آنکه نبندد ببند دل به نوای جهان چنان که نبندد
گره گشای خداوند شمس تبریزی که چشم جادوی او زد گره به سحاری
مشکین کمند زلف تو بر پای جان من چندین گره به طره عنبرفشان زده
پندار مدار کین گره بگشایی دانستن این گره به قدر بشر است
از کس گره به جبهه سعیدا نمی زنیم این نقشه را ز صفحهٔ دل کرده ایم حک
چیست شکر دهان او نی غم آن دهان او این نی پر گره به هم در شکنم شکر برم
گره به باد مزن گرچه بر مراد رود که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت
همه گره گره است آن دو زلف چین بر چین گره به غالیه و چین به مشک ناب عجین
نمی شود دل پر خون گشاده از وسعت که شد گره به جگر آه لاله در صحرا