جملاتی از کاربرد کلمه گره به سخن زد
بکردند دم ستوران گره به خود راست کردند گردان زره
مرا که نیست بجا دست و دل، چه افتاده است گره به کار خود افزون ز استخاره کنم
آن سلک نظم و فضل که بی انتظام او گردد گره به حلق گهر تار ریسمان
گره به گوشه ابرو نگه به جانب غیر به پیش دشمن خود هیچ کس چنین ننشست
نه بوسه است جواب سلام تا ندهند گره به گوشه ابرو زدن جواب کجاست؟
کوتاهتر، ز تار نگاه تغافل است از بس گره به رشتهٔ آمال می زنیم
پیکان دهن به خنده چو سوفار باز کرد تا کی گره به کار من بینوا بود
هر دم نگاه گرم تو از آه گرم کیست چندین گره به رشته آه که میزنی
از چشم سوزن است دل خلق تنگتر تا چون گره به رشته جانهاست آرزو
گره به رشته ی جان اوفتاده بود زدل چو خون شد از غم او باز شد زکار گره