معنی کلمه کین دار در لغت نامه دهخدا
برِ بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کین دار چندی نگاه.فردوسی.کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین داران نهند.مولوی.باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز بدرّید بند اشتر کین دار من.مولوی.مده پند و مبر خونم به گردن
که چشم دلبر کین دار مست است.مولوی.رجوع به کین داشتن شود.