کین جوی

معنی کلمه کین جوی در لغت نامه دهخدا

کین جوی. ( نف مرکب ) انتقامجو. کینه جو :
چه جویی مهر کین جویی که با او
حدیث مهرجویی درنگیرد.خاقانی.رجوع به کینه جوی شود. || جنگجو. دلاور. جنگ آور. رزمجوی :
ز گردان کین جوی سیصدهزار
سپه داشت شایسته کارزار.اسدی.بزد خیمه و صدهزار از سران
گزین کرد کین جوی و گندآوران.اسدی.به گرشاسب کین جوی کشورگشا
جهان پهلوان گرد زاول خدا.اسدی.رجوع به کینه جوی شود.

معنی کلمه کین جوی در فرهنگ فارسی

انتقامجو ٠ کینه جو ٠ یاجنگجو ٠ دلاور ٠ جنگ آور ٠ رزمجوی ٠

جملاتی از کاربرد کلمه کین جوی

سپهبد ز خون دشت چون کرد جوی بهرسو که از کین همی کرد روی
چو ‌در کین ‌طلعت ‌افروزد دنیایش گوی خرّادش چو بر زین قامت افرازد ستایش جوی بر زینش
بردندم از بر تو گروهی ستیزه جوی کرده ز کین و خشم دل و روی را خضاب
بوک از تاثیر جوی انگبین شهد گردد در تنم این زهر کین
تو هم گر پذیری نباشد شگفت نباید جهان جوی را کین گرفت