معنی کلمه کین جستن در لغت نامه دهخدا
به آورد هر دو برآویختند
همی خاک بر اختران ریختند
فراوان ز هر گونه جستند کین
نه این زآن سته شد نه نیز آن از این.فردوسی. || انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن :
به زر مهر دادش یکی بدگهر
که کین پدر زو بجوید مگر.فردوسی.ببرّی سر بیگناهان ز کین
ندانی که جوید جهان از تو کین.فردوسی.یکی آنکه گفتی که کین نیا
بجستم من از چاره و کیمیا.فردوسی.به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید
هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین.فرخی.کین نجویم که خود دراز شود
طعنه شان خود به عکس بازشود.خاقانی.به کین جستن مرده ناپدید
سر زندگان را نشاید برید.( از العراضه ).