کیمخت لب. [ م ُ ل َ ] ( ص مرکب ) ستبرلب. که لب او چون کیمخت ستبر و کلفت باشد : تیزچشم ، آهن جگر، فولاددل ، کیمخت لب سیم دندان ، چاه بینی ، ناوه کام و لوح روی.منوچهری.
معنی کلمه کیمخت لب در فرهنگ فارسی
ستبر لب . که لب او چون کیمخت ستبر و کلفت باشد .
جملاتی از کاربرد کلمه کیمخت لب
بر کرۀ شبدیز چو ران بفشاری کیمخت زمین بماه نو بنگاری
بسته در پای مال کودک و دخت روی انبان خویش را کیمخت
برکشد عکس تیغ سینه درش دلق کیمخت کرگدن ز سرش
به خون رنگ داد آن دل دردناک ادیم رخ زرد کیمخت خاک
زودبینی بسان جوز برو گشته کیمخت خشک از سرما
تو گفتی ز بس گوهر تابناک گهر دوز شد نطع کیمخت خاک
گه رزم دارند خفتان و ترگ ز دندان ماهی و کیمخت کرگ
ز آسمان کان کبود کیمختی است تیغ برانش را قراب رساد
سهی سرو خمیده همچون کمان تنش را چو کیمخت شد پرنیان
ز عشق آنکه شود روی زین مرکب تو زشکل انجم کیمخت چرخ شد چوسفن