کیفیت مرگ حضرت سلیمان

معنی کلمه کیفیت مرگ حضرت سلیمان در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خداوند اینگونه حضرت سلیمان (علیه السّلام) را از دنیا برد تا روشن سازد که: چگونه انسان در برابر مرگ، ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتّی مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان (علیه السّلام) نداد. تا گردن کشان مغرور عالم بدانند که هر قدر قدرتمند باشند، به سلیمان (علیه السّلام) نمی رسند، او چگونه از این دنیای فانی رخت بر بست، به خود آیند و مغرور نشوند.
روایت شده: حضرت سلیمان (علیه السّلام) در مسجد بیت المقدس گاه به مدت یک سال و گاه دو سال و گاه یک ماه و دو ماه، اعتکاف می نمود، روزه می گرفت و به عبادت و شب زنده داری می پرداخت. در سال آخر عمر، هر روز صبح کنار گیاه تازه ای که در صحن مسجد روییده می شد می آمد و نام آن را از همان گیاه می پرسید، و نفع و زیانش را از آن سؤال می کرد، تا این که در یکی از صبح ها گیاه تازه ای را دید، کنارش رفت و پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد «خرنوب» سلیمان (علیه السّلام) پرسید: «برای چه آفریده شده ای؟» خُرنُوب گفت: «برای ویران کردن.» (با ریشه هایم زیر ساختمان ها می روم و آن را خراب می کنم.) سلیمان (علیه السّلام) دریافت که مرگش نزدیک شده است، به خدا عرض کرد: «خدایا! مرگ مرا از جنّیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان برسانند، و هم انسان ها بدانند که جنّ ها علم غیب نمی دانند.»سلیمان (علیه السّلام) به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالی که ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدّتی به همان وضع ایستاده بود و جنّ ها به تصوّر این که او زنده است و نگاه می کند، کار می کردند. سرانجام موریانه ای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان (علیه السّلام) به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند که او از دنیا رفته است. مولانا در کتاب مثنوی، این داستان را نقل کرده، و در پایان داستان چنین ذکر نموده که سلیمان (علیه السّلام) پس از آن که فهمید اجلش نزدیک شده گفت: «تا من زنده ام به مسجد اقصی آسیب نمی رسد.»آن گاه چنین نتیجه گیری می کند: «مسجد اقصای دل ما تا آخر عمر با ما است، ولی عوامل هوی و هوس و همنشینان نااهل، مانند گیاه خُرْنُوب در آن ریشه دوانیده و سرانجام کاشانه دل را ویران می سازد. بنابراین همان هنگام که احساس کردی چنین گیاهی قصد راهیابی به دلت را نموده، با شتاب از آن بگریز و علاقه خود را از آن قطع کن. خودت را هم چون سلیمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا که تا سلیمان است، مسجد آسیب نمی بیند، زیرا سلیمان مراقب عوامل ویران گر است و از نفوذ آن عوامل جلوگیری خواهد کرد.و استان از دست بیگانه سلاح تا ز تو ••••••• راضی شود علم و صلاح؛چون سلاحش هست و عقلش نی، ببند ••••••• دست او را ورنه آرد صد گزند؛تیغ دادن در کف زنگی مست ••••••• به که آید علم، ناکس را به دست.
توضیح چگونگی مرگ سلیمان
خداوند تمام امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان (علیه السّلام) گذاشت تا جایی که او بر جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و غیره مسلّط بود. او روزی گفت: با آن همه اختیارات و مقامات، هنوز به یاد ندارم که روزی را با شادی و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خیال راحت، استراحت کنم و شاد باشم.فردای آن روز فرا رسید. سلیمان وارد قصر خود شد و در قصر را از پشت قفل کرد تا هیچ کس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلای قصر رفت و با نشاط به مُلک خود نگریست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود. ناگهان سلیمان دید جوانی زیبا چهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر گردی، با این که من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟!»جوان گفت: «با اجازه خدای این قصر وارد شدم.» سلیمان گفت: «پروردگار قصر، از من سزاوارتر بر قصر است، اکنون بگو بدانم تو کیستی؟»جوان گفت: «اَنَا مُلَکُ المَوتِ؛ من عزرائیل هستم.»سلیمان گفت: «برای چه به این جا آمده ای؟»عزرائیل گفت: «لِاَقْبِضَ رُوحَکَ؛ آمده ام تا روح تو را قبض کنم.»سلیمان گفت: «هرگونه ماموری هستی، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، خداوند نخواست که سرور و شادی من در غیر دیدار و لقایش مصرف گردد.»همان دم عزرائیل جان او را قبض کرد، در حالی که به عصایش تکیه داده بود. مردم و جنّیان و سایر موجودات خیال می کردند که او زنده است و به آنها نگاه می کند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است که سلیمان (علیه السّلام) نه غذا می خورد، نه آب می آشامد و نه می خوابد و همچنان نگاه می کند. بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است که او را بپرستیم. بعضی گفتند: او ساحر است، و خودش را اینگونه به ما نشان می دهد، و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان که می نگریم نیست.مؤمنین گفتند: او بنده و پیامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر می کند. بعد از این اختلاف، خداوند موریانه ای به درون عصای او فرستاد. درون عصای او خالی شد، عصا شکست و جنّازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد. از آن پس جنّ ها از موریانه ها تشکّر و قدردانی می کنند، چرا که پس از اطلاع از مرگ سلیمان (علیه السّلام) دست از کارهای سخت کشیدند. و در قرآن، سوره سبا، آیه ۱۴، به مرگ سلیمان اشاره شده است. آری خداوند اینگونه سلیمان (علیه السّلام) را از دنیا برد تا روشن سازد که: چگونه انسان در برابر مرگ، ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتّی مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان (علیه السّلام) نداد. و چگونه یک عصای ناچیز او را مدتی سرپا نگهداشت؟! و چگونه موریانه ای ضعیف او را بر زمین افکند، و تمام رشته های کشور او را در هم ریخت؟!تا گردن کشان مغرور عالم بدانند که هر قدر قدرتمند باشند، به سلیمان (علیه السّلام) نمی رسند، او چگونه از این دنیای فانی رخت بر بست، به خود آیند و مغرور نشوند. بدانند که در برابر عظمت خدا هم چون پر کاهی در مسیر طوفان، هیچ گونه اراده ای ندارند.امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) در ضمن خطبه ای می فرماید: «فَلَوْ اَنّ اَحَداً یجِدُ اِلَی الْبَقاءِ سُلَّماً، اَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلاً، لَکانَ ذلِکَ سُلَیمانَ بنِ داوُدَ (علیه السّلام) اَلَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ مَعَ النُّبُوَّه وَ عَظِیمِ الزُّلْفَه فَلَمّا اسْتَوْفی طُعْمَتَهُ، وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِی الْفَناءِ بِنِبالِ الْمَوْتِ؛ اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا می یافت، و یا می توانست مرگ را از خود دور کند سلیمان بود که حکومت بر جنّ و انس توام با نبوّت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی که پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی او پرتاب گردید.»

جملاتی از کاربرد کلمه کیفیت مرگ حضرت سلیمان

جلال‌الدین زمستان ۶۲۸ ه‍.ق را در آذربایجان گذراند. با انتشار اخبار حملهٔ مغولان به رهبری جُرماغُون نُویان، ملوک سوریه و آناتولی که جلال‌الدین را میان خود و مغولان حائل می‌دیدند، حاضر به صلح با وی شدند و جلال‌الدین نیز، برای مقابله با مغولان، از آنان یاری خواست؛ اما، فرا رسیدن ناگهانی مغولان به آذربایجان، مانع از یاری‌رسانی آنان به یکدیگر شد. مغولان که شهر به شهر در تعقیب جلال‌الدین بودند، در همان سال، در مغان (در استان اردبیل کنونی)، به او شبیخون زدند و سپاهش را نابود کردند. وی مدتی در اران و قفقاز متواری بود و سرانجام به دیاربکر گریخت. از آن پس اطلاع دقیقی دربارهٔ وی در دست نیست. بر طبق روایتی به‌جای مانده از مرگ جلال‌الدین خوارزمشاه، از کشته شدن او در سال ۱۲۳۱ م، به‌دست یک کرد حکایت شده‌است. طبق برخی منابع، قتل وی به طمع اسب و سلاح و برخی دیگر به‌خاطر انتقام از کشته شدن برادر آن کرد به‌دست سپاه جلال‌الدین نقل شده‌است. تا نزدیک به سی سال پس از قتل او مردم که از کیفیت مرگ او اطلاع نداشتند و او را زنده می‌پنداشتند و حتی در مورد او افسانه‌ها نقل می‌کردند و هر چند مدتی کسی قیام می‌کرد و می‌گفت: «من جلال‌الدین هستم».