کور چشم

معنی کلمه کور چشم در لغت نامه دهخدا

کورچشم.[ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) نابینا را گویند. ( آنندراج ). نابینا. کور. اعمی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر آن کورچشمان به من نگروند
ز کری سخنهای من نشنوند.نظامی ( اقبالنامه ). || ( اِ مرکب ) پارچه ای ریزبافت که تار و پود آن نیک درهم و تنگ و فشرده باشد :
کورچشمی که بر تن یوز است
از پی شیر نر ندوخته اند.خاقانی.- کورچشم حریر ؛ نوعی پارچه ابریشمی. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدخل بعد شود.

معنی کلمه کور چشم در فرهنگ فارسی

نابینا کور اعمی . یا کور چشم حریر . ( بقلب اضافه ) . نوعی پارچ. ابریشمی .

جملاتی از کاربرد کلمه کور چشم

گر ز هجران، حال من آشفته شد چون موی تو کوری چشم حسودان، یک رهم از در درآ
جملهٔ عالم ازو پر نور گشت چشم بد یا کور شد یا دور گشت
چشم زاهد هم ز دیدن شکر لله گشته کور گوش او رااز شنیدن نه همی کر دیده ام
گر نه چشم اهل دوران کور بود روی شه از چشمشان مستور بود
به خاشاک کرده سر چاه کور که مردم ندیدی نه چشم ستور
پای مجنون گر نپوید کوی لیلی، لنگ زیبا چشم یعقوب ار نبیند روی یوسف، کور خوشتر
چشم خاصان عرب گردیده کور بر نیائی ای زهیر از خاک گور
چون صف مژگان چشم کور میآید بچشم بیتو صفهای نماز ای پیشوای شرع و دین
طرفه‌عهدیست کز سیاست‌و زور کور، شد چشم‌دار و بیناکور
کرّ شود باطل از آواز حق کور کند چشم خطا را صواب